Dark Blood
پسرک وقتی در جواب درخواستی که کرده بود فقط با پوزخند سهون مواجه شد کمی از امید ذخیره شده ته دلشو از دست داد و فکر میکرد حتی اگه به دست شورشگران هم کشته نشه قرار نیست کنار این فرد اوقات خوبی بگذرونه .
نفس عمیقی کشید چون هنوز نیمه پر لیوان به چشمش میومد تا خواست شروع کنه به دوباره حرف زدن ناگهان با به میان اومدن حرف دیگه ای نتونست ادامه بده و باز صدایی از پسر روبروش به گوشش رسید، با اشتیاق و دقت کافی حواسشو به کسی که مخاطب قرارش داده بود سپرد
_در ازای اینکه بزارم اینجا بمونی چی بهم میرسه؟
کای حس میکرد میتونه این موضوع حل کنه اما از این اگاهیت نداشت که راضی کردن یک خون آشام فاقد قلب و احساس به این راحتیا نیست، سریع تصمیم گرفت درجواب حرفی که زده شده پاسخی بده .
_من یکی از مقامات قصر هستم پس اگر کمکم کنی زنده بمونم و برگردم هرچیزی که ازم طلب کنی برات فراهم میکنم.
خون آشام مجددا از شنیدن همچین حرفی پوزخند عمیق تری نسبت به قبل روی لب هاش متولد شد اما با این تفاوت که دندون های نیش بسیار تیز و بزرگش کاملا به چشم میومد، توجه پسرکو بیشتر به خودش جلب کرد.
واقعا اون انسان نبود و دقایق قبل دچار سوتفاهم نشده بود، پس خون آشام ها وجود دارن و جاشون توی داستان ها نیست. حالا که باورش شده بود توی قلمرو یک خون آشام مستقر شده و درخواست موندن کرده کلمات به صورت بریده بریده تونستن از بین لب هاش به بیرون فرستاده بشن
_تو..واقعا..یه خون آشام..وا..قعی هس..تی؟!
خب الان که داشت این طعمه متوجه هویت حقیقی سهون میشد پس دیگه نیازی نبود محتاط تر از قبل باشه. رایحه خون این پسر کوچولو دیگه طاقتشو طاق کرده بود از روی صندلی که انگار بهش گره خورده بود برخاست مسافت کم بین خودش و کای پشت سر گذاشت روبروش ایستاد با چشم هایی که قشنگ به سرخی خون تو رگ های یه انسان در اومده بود زل زد توی دو گوی قهوه ای رنگ و براق پسرک، فرد ترسوی مقابلش کم مونده بود از شدت شوک و اضطراب گریه کنه، این حجمِ ترس که از مخاطب تعیین شدش بهش نشون داده شده بود بیشتر برای زجر داد پسر تشنش میکرد، اتصال ایجاد شده بین چشم های خودش و کای به صدم ثانیه پایان یافت.
ازش جدا شد بالافاصله سرشو توی گردنش فرو برد بینیش که پر شده از بوی خوش و شیرین کای بود روی شاهرگش کشید برای چند ثانیه تمام رایحه موجود توی رگ هاش رو با کشیدن نفس عمیقی یکجا درون ریه هاش مبحوس کرد با گذاشتن پلک های نازکش روی مردمک سرخ چشم هاش آرامش وارد شده به روحشو چندین برابر کرد، بدون معطلی دندون های نیششو وارد پوست و رگ پسرک کرد با چشیدن کمی از مزه خونش انگار مست و وابسته اون طعم شد یهو.
ESTÁS LEYENDO
Dark Blood
Vampirosگاهی وقتا آدما دلشون میخواد وقتی توی موقعیت مضخرفی قرار میگیرن حتی برای چند ثانیه ام که شده اون مکان مسخره و اون فضای متشنجو ترک کنن اما اینبار این موضوع فقط در حد یه خواسته نبود بلکه تبدیل به واقعیت شده بود اونم نه برای چند ثانیه . مدت طولانی تو ش...