Part 7

180 17 4
                                    

یک ساعت بعد

* لیسا *

لیسا وقتی برگشت خونه با تعجب با تاریکی عمیقی برعکس بقیه شب ها روبه رو شد .

کفش های پاشنه دارشو در آورد و با تعجب رفت سمت پریز برق تا چراغای خونه رو روشن کنه اما ..

با روشن کردن چراغا با لوکاس که جلوش زانو زده بود روبه شد و چون حدسشو نمیزد که با همچین صحنه ای روبه رو بشه لبخندی از خوشحالی روی لباش نشست .

لوکاس خونه رو با گل های رزی به قرمزی قلبش تزئین کرده بود و با دیدن ریکشن لیسا از جاش بلند شد و
با ایستادن روبه روی دختری که میخواست سال های طولانی رو عاشق هم بمونن بهش خیره موند و بجای حرف زدن شاخه رزی رو کنار گوشش گذاشت .

لیسا : یعنی کل روز رو مشغول سوپرایز کردن من بودی ؟! ..

لوکاس : اوم من برای عشقم همه کاری انجام میدم حتی ..

لیسا انگشتشو روی لبای لوکاس گذاشت و با خنده گفت : اگه ادامه بدی مثل همیشه به سکس کشیده میشه ..

لوکاس انگشت لیسا رو از روی لبش برداشت و گفت : منم همینو میخوام ..

لیسا دودل بود چون یهویی احساساتشو نسبت به
مردی که روبه روش ایستاده بود؛ از دست داده بود برای همین با گفتن " من امشب خیلی خستم عشقم " وارد اتاقشون شد .

وارد حموم شد و با آبی که به صورتش زد از داخل آینه نگاهی به خودش که بهم ریخته بنظر میرسید؛ انداخت و رفت توی فکر .

* ولی بین این همه دختر جک چرا باید بچسبه به منشی من آخه ؟؟!!! *

انگار از دیدنشون باهم که خیلی هم خوشحال بنظر میرسیدن خیلی عصبی شده بود .

لوکاس که از هیچی خبر نداشت آروم خودش رفت سمت آشپزخونه تا برای زنش که خسته بنظر میرسید
یه شام عالی درست کنه .

لیسا داخل حموم لباس هاشو در آورد و با رفتن زیر دوش چشماشو بست و به صدای آرومبخش آب که
روی کف زمین می‌ چکید گوش داد .

وقتی چشماشو باز کرد ناخودآگاه از اینکه وقتی با لوکاس روبه رو شد چه جوابی بهش بده نگران شد .

حمومش تموم شد و با عوض کردن لباساش از اتاق اومد بیرون .

لوکاس با دیدن لیسا به طرفش رفت و با گرفتن
دستش همسرشو به داخل حیاط خلوتشون و یه
میز شام رویایی رو بهش نشون داد ولی لیسا یه
حس بدی نسبت به امشب داشت و برای پنهون
کردن ناراحتیش لبخند فیکی به لوکاس زد و با
نشستن روی یکی از صندلی ها گفت : ممنون
عشقم که امشب رو برام خاص کردی .

لوکاس هم روی صندلی کناریش نشست و با لبخندی جواب داد : هیچ چیزی خاص تر از تو وجود نداره لاوم .

ولی اون مجبور بود بخاطر ناراحت نکردن پسری که کنارش نشسته بود بهش دروغ بگه و غم بی دلیلی که اونو داشت از درون زخمی میکرد رو ازش پنهون کنه

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

ولی اون مجبور بود بخاطر ناراحت نکردن پسری که کنارش نشسته بود بهش دروغ بگه و غم بی دلیلی که اونو داشت از درون زخمی میکرد رو ازش پنهون کنه .

لیسا سرشو به اونطرف برگردوند و رفت توی فکر .

* من چرا بجای خوشحالی یه دردی رو درونم حس میکنم ؟! من چم شده !!؟ .. *

شامشونو بی دردسر خوردن ولی وقتی برگشتن به داخل اتاق خواب؛ لیسا با فاصله گرفتن از لوکاس
باعث عصبی شدن لوکاس شد .

لوکاس : چرا داری ازم فرار میکنی ؟!

لیسا که از تغییر رفتار لوکاس متعجب شده بود از
روی تخت بلند شد و گفت : من فقط خستم ولی
انگار تو اینم برات مهم نیست ..

لیسا با برداشتن یکی از بالش های روی تخت خواست از اتاق خارج بشه که لوکاس زودتر از اون به طرف درِ اتاق رفت و بهش اجازه خروج رو نداد .

لیسا با تعجب بهش نگاه کرد و گفت : داری چیکار میکنی لوکاس ؟! برو اونور من نمیخوام امشب رو
اینجا بخوابم ..

ولی لوکاس انگار حرف گوش نمیداد و با هول دادنش به داخل اتاق اونو به دیوار چسبوند و با فرو بردن دستش به داخل شورتش خواست به زور باهاش سکس کنه و ازش لذت ببره که ..

لیسا هولش داد و با سیلی که بهش زد با چشمایی جدی بهش نگاه کرد و گفت : یه مدت نمیخوام ریختتو ببینم لوکاس؛ حالم ازت بهم میخوره ..

لیسا حس بدی از رفتار خشونت بار لوکاس گرفته بود
و با بغض به طرف کمدش رفت و پالتوشو برداشت و
از خونه فرار کرد تا مجبور نباشه شب رو با شوهری که بدون اجازه خودش میخواست باهاش بخوابه شب رو توی یه خونه بمونه .

لیسا : مرتیکه منحرف باورم نمیشه که من عاشق این مردک شدم ..

با ماشینش برگشت سمت شرکت و وارد اتاقش شد .

آروم روی مبل داخل اتاقش دراز کشید و با اشکایی
که از چشماش نمایان شده بود خوابش برد .

صبح

لیسا چشماشو باز کرد و نگاهی به ساعت انداخت .

لیسا : هنوز خیلی زوده .

خمیازه ای کشید و از روی مبل بلند شد و رفت کنار میز کارش و نگاهی به رزومه جیسو انداخت انگار راجب دختری که بخاطر دیدنش با یه پسر عصبانی شده بود؛ کنجکاوی میکرد برای همین شماره اشو برداشت و بهش زنگ زد .

بعد چند بوق جیسو گوشیشو جواب نداد .

لیسا تماسو قطع کرد و با زل زدن به گوشیش لب زد : یعنی چرا جواب نمیده ؟! راستشو‌ بگو خانم منشی داری چیکار میکنی ؟ ..

_________________________________________

سلام :)
بنظرتون لوکاس بعد رفتن لیسا ولش میکنه یا نه ؟!

This relationship is not correctDonde viven las historias. Descúbrelo ahora