Part 16

198 20 6
                                    

با وجود اینکه نمیخواست جواب تماس لوکاس رو بده ولی جواب داد و گفت : الو ..

لوکاس که از همه چی بی خبر بود با خوشحالی لب زد : سلام عشقم کی برمیگردی شرکت ؟! ..

لیسا : نمیدونم باید ببینم بعد تموم شدن کلاسا جلسه ای داریم یا نه !! ..

لوکاس با شنیدن صدای گرفته عشقش به آرومی گفت : چرا صدات گرفته ست ؟ اتفاقی افتاده ؟! ..

لیسا : نه همه چی روبه راهه؛ احتمالا از خستگیه !!

لوکاس : آها پس زودتر برگرد شرکت چون دلم برات تنگ شده .

لیسا کمی رفت توی فکر و سکوت کرد ولی بعدش یهویی پشت گوشی لب زد : لوکاس ..

لوکاس : هوم عشقم .

لیسا : میخوام شب راجب موضوع مهمی باهات حرف بزنم پس میشه شب رو دو تایی بریم بیرون !؟ ..

لوکاس : میخوای راجب چی باهام حرف بزنی ؟!

لیسا جوابی نداد و لوکاس که متوجه سرد شدن رفتارهای لیسا شده بود دیگه بهش فشاری نیاورد
و با گفتن " باشه " قبول کرد و تماسو قطع کرد .

لیسا بعد قطع شدن تماس دستی توی موهاش کشید و آهی از سردرگمی و گیجی داد بیرون و به حرفایی که ممکن بود مردی که سال ها باهاش یه زندگی مشترک
رو داشت؛ برنجونه فکر کرد پس نمیدونست که دقیقا
با حسی که نسبت بهش از دست داده بود چیکار کنه
و چجوری بهش این حسی که دیگه وجود نداره رو توضیح بده .

لیسا روی صندلیش لم داد و با بالا بردن سرش و زل زدن به سقف اتاق به آرومی لبخونی کرد : تو اونو دوست داری پس کار درستو انجام بده ..

شب

* لیسا *

لیسا با برگشتن به خونه چند دقیقه ای رو جلوی در ایستاد تا به خودش مدت زمان کوتاهی رو فرصت
برای فکر کردن بده * برو و انجامش بده لیسا *

خواست با کلید درو باز کنه که در توسط شوهرش
باز شد و هر دوشون جلوی هم قرار گرفتن؛ این اتفاق باعث لبخند لوکاس و متعجب شدن لیسا شد .

لوکاس : منم منتظرت بودم عشقم .

لوکاس خواست دختر روبه روش رو بوس کنه که لیسا چند قدمی رو به عقبش برداشت و بهش این اجازه رو نداد .

لیسا : من میرم آماده شم .

از کنار لوکاس رد شد و وارد خونه اشون شد تا برای شبی که نگرانش بود آماده بشه وقتی وارد اتاقشون
شد و لباسی رو که میخواست تنش کنه نگاه کرد از شدت استرس چشماشو بست تا آروم بشه * آروم باش لیسا فقط کافیه که باهاش روراست باشی و احساسات واقعیتو بهش بگی .. *

لباسشو پوشید و با نگاه مختصری که از آینه به خودش انداخت نیم لبخندی روی لباش نشست و سریع راه افتاد به بیرون خونه تا همراه لوکاس به رستورانی که قبلا برای قرار میرفتن؛ برن .

داخل ماشین بودن و بینشون سکوت سنگینی بود که لیسا با گفتن " امروز چیکارا کردی ؟ " این سکوت رو شکست .

لوکاس کمی با انگشتاش بازی کرد و گفت : هیچی مثل همیشه رفتم بار و از اونجا هم رفتم شرکت .

لیسا سرشو تکون داد و گفت : آها .

لوکاس نگاهشو به لیسا داد و گفت : تو چی ؟! امروز کجا بودی ؟

لیسا : منم از مدرسه مستقیم رفتم شرکت مثل هر روز .

انگار هر دوشون رفتارهاشون تغییر کرده بود و هیچ کدومشونم از این تغییر خبر نداشتن؛ به رستوران رسیدن و لیسا با پارک کردن ماشینش همراه لوکاس
از ماشین پیاده شد و وارد رستوران شدن .

روی میزی که همیشه رزرو میکردن نشستن و به منویی که روی میز بود نگاهی انداختن تا سفارش بدن .

لیسا روبه گارسون : یه استیک و ..

نگاهشو به لوکاس داد و ادامه داد : و تو چی سفارش میدی لوکاس ؟

لوکاس : برای منم استیک بیارید ممنون .

لیسا که استرس داشت کمی از روی صندلیش تکون خورد و با گذاشتن دستاش روی میز نگاهشو به لوکاس داد و گفت : لوکاس من گفتم بیاییم اینجا تا راجب موضوع مهمی باهات حرف بزنم ..

لوکاس سری تکون داد و با پایین انداختن سرش گفت : متوجه ام ولی لیسا منم قبلش میخوام یه چیزی رو بهت بگم ..

لیسا : چی رو ؟! ..

لوکاس گوشیشو از روی میز برداشت و همزمان که مشغول گوشیش بود لب زد : تو مطمئنی که امروز
رو فقط مدرسه و کمپانی بودی ؟

لیسا خیلی عادی جواب داد : اوهوم چرا میپرسی !؟

عکس داخل گوشیشو بهش نشون داد و گفت : بیا خودت دلیلشو با چشمات ببین ..

لیسا با دیدن عکس خودش و جیسو که همدیگه رو بغل کردن با چشمایی متعجب به لوکاس نگاهی انداخت و گفت : تو منو تعقیب میکنی ؟؟! ..

لوکاس خیلی ریلکس به چشمای لیسا نگاه کرد و گفت : خیلی اتفاقی دنبالت کردم و خواستم سوپرایزت کنم که شاهد همچین صحنه رمانتیکی شدم .

لیسا : بزار برات توضیح بدم؛ چیزه من ..

لوکاس خیلی جدی لب زد : لازم نیست چیزی رو بهم توضیح بدی ..

لوکاس آهی کشید و روبه لیسا ادامه داد : فردا اون دختر رو اخراج کن ..

_________________________________________

سلام عزیزای دلم نظرتون راجب این پارت چیه ؟ بنظرتون چرا لوکاس خیلی عادی با لیسا برخورد کرد ؟ 🤔

This relationship is not correctDove le storie prendono vita. Scoprilo ora