جیسو نگاهشو از روی پسری که خیلی عادی بهش زل
زده بود برداشت و سعی کرد با باز کردن کتابش بهش توجهی نکنه اما حس سنگینی چشمایی که روی خودش حس میکرد خیلی آزار دهنده بود براش .دویونگ که از پیدا کردن جیسو خوشحال بود با چشمایی ریز شده نگاه مختصری بهش انداخت و توجهشو از اون دختر برداشت و با گذاشتن سرش
روی دستاش چشماشو بست تا بخوابه .جیسو که متوجه خوابیدن پسری که روی صندلی کناریش نشسته بود؛ شد به آرومی گوشیشو برداشت
تا به خواهرش زنگ بزنه ولی ..با گرفته شدن دستش توسط همون پسر با ترس نگاهی بهش انداخت و خواست چیزی بگه که اون پسر دستشو بلند کرد و روبه معلم گفت : میتونم برم بیرون ؟
معلم : باشه .
دویونگ همینجوری که داشت از کلاس خارج میشد لبخند ترسناکی به جیسو زد و با رفتنش جیسو سریع پیامی برای خواهرش فرستاد و صفحه گوشیشو دوباره خاموش کرد .
* اونی لطفا یه امروز رو سرت شلوغ نباشه .. *
با استرس منتظر پیام جنی بود اما هیچ پیامی براش نیومد و با برگشتن دویونگ استرسش بیشتر شد .
دو ساعت بعد
جیسو داخل کلاس مونده بود تا با دویونگ و دوستاش روبه رو نشه اما انگار نمیتونست ازش فرار کنه و اون پسر وقتی متوجه نبودش شده بود تصمیم گرفته بود که اونم برگرده به کلاس .
وقتی دویونگ وارد کلاس شد جیسو از روی صندلیش بلند شد و خواست از کلاس خارج بشه که دستشو گرفت و مانع رفتنش شد؛ با پوزخندی که براش آشنا بود بهش نگاه کرد و درحالیکه داشت دستشو فشار میداد لبشو به گوشش نزدیک کرد و گفت : هنوزم
همون عطر رو میزنی انگار !!جیسو با عصبانیت ازش فاصله گرفت و سیلی بهش زد؛ همین کارش باعث عصبانیت پسره شد . جیسو قدم هاشو با ترس به سمت درِ کلاس برداشت و همینکه خواست فرار کنه دویونگ از پشت محکم گرفتش و اونو دوباره به داخل کلاس کشوند .
دویونگ : اصلا تغییری نکردی !! هنوزم اون تنفر مزخرفتو نسبت به من داری ..
جیسو : برو گمشو ..
دویونگ به زور خواست بهش نزدیک بشه که با دیدن چشمای بسته دختر روبه روش از ترسی که بهش داشت؛ منصرف شد و خودشو عقب کشید و از کلاس رفت .
جیسو از ترس پاهاش شُل شد و روی زمین نشست؛ اشکاش شروع به حلقه زدن به دور چشماش کردن و صورتشو خیس کردن .
وقتی گریه میکرد صدای نوتیف گوشیش رو شنید و باعث شد که بالافاصله به پیامی که میدونست از طرف خواهرشه نگاه کنه اما بجای خواهرش لیسا بهش پیام داده بود .
جیسو : چیکار کنم ؟! چجوری بهش بگم !؟
درحالیکه جیسو داشت فکر میکرد لیسا درِ کلاس رو باز کرد و با ورودش به کلاس جیسو رو شوکه کرد؛ جیسو با ترس و استرس شروع کرد به پاک کردن اشکای روی صورتش .
لیسا با نگاهی که بهش انداخت متوجه ترس درون چشمای عشقش شد ولی هیچی رو بروز نداد و به آرومی در آغوشش گرفت و لب زد : حرفی هست که بخوای باهام در میون بزاری ؟
لیسا جوری سئوالشو پرسید که جیسو رو به فکر فرو برد * یعنی همه چی رو فهمیده ؟! *
_________________________________________
سلام قشنگا اینم پارت امشب امیدوارم که از خوندنش لذت برده باشید 🥲💗
بنظرتون چرا جیسو نمیخواد که لیسا چیزی راجب گذشته اش بفهمه ؟
این فیکشن آپش از ۱۵ بهمن شروع خواهد شد لطفا با لایک هاتون بهم برای ادامه دادنش انرژی بدید بوس 🫠😘💞
![](https://img.wattpad.com/cover/367895602-288-k205179.jpg)
ESTÁS LEYENDO
This relationship is not correct
Ficción Generalفیکشن : این رابطه درست نیست ژانر : اسمات؛ عاشقانه؛ کسب و کار روزهای آپ : ____ کاپل : لیسو خلاصه : دختری که الگوش یه زن میلیاردر به اسم لیساست و میخواد یه زندگی مثل اون داشته باشه اما همه چیز از اون چیزی که فکرش رو میکرد پیچیده تر میشه و ..