Part 23

176 18 13
                                    

لیسا که ترسی از اون دو برادر نداشت خیلی آروم سرشو تکون داد و با لبخندی که از عصبانیت بود
گفت : خب پس هشدارتو دادی میتونی بری ..

جک ازش فاصله گرفت و با چهره ای نگران گفت : مطمئن باش لوکاس نمیزاره این رابطه تون شدنی .

حرفشو که زد با عصبانیت از کنارش رد شد و با نگاهی که به جیسو انداخت راهشو برای دور شدن ازشون ادامه داد و برای از دست دادن جیسو قطره اشکی که
از چشماش روی صورتش نشسته بود رو پاک کرد و رفت .

لیسا بعد رفتن جک چشماشو بست و برای آروم کردن اعصابش نفس عمیقی داد بیرون * آروم باش لیسا اون هیچ کاری نمیتونه انجام بده پس فقط آروم باش .. *

با باز کردن چشماش لبخندی زد و برگشت پیش دختری که منتظرش ایستاده بود؛ دستاشو گرفت و با گذاشتن بوسه ای روی گونه هاش گفت : بریم .

جیسو انگشتاشو از لابه لای انگشتاش رد کرد و با لبخندی سرشو تکون داد و باهاش سوار ماشینش
شد .

وقتی داخل ماشین بودن جیسو به انگشتاش که چند دقیقه پیش یکی محکم گرفته بودشون خیره شده بود که دوباره با حس برخود دست لیسا روی دستش نگاهی بهش انداخت .

لیسا هم نگاهشو بهش داد و با گذاشتن بوسه ای روی دستای دخترک لب زد : اجازه دارم امشب این خانم زیبا رو بدزدم ؟!

جیسو جوابی نداد و با چشمای ریزی بهش خیره شد و گفت : اوممم شاید ..

لیسا خنده ریزی روی لباش نشست که جیسو رو کنجکاو کرد .

جیسو : داری میخندی ؟! چرا !!؟

لیسا : هیچوقت کسی درخواستمو رد نکرده بود اولین باره که توسط کسی رد میشم ..

جیسو نگاهشو به دستاشون دوخت و به آرومی زیرلب گفت : برای همینه که دوست دارم ..

و لبخندشو که از حسش بود رو سعی کرد با پایین انداختن سرش پنهون کنه که ..

لیسا : یعنی چی !؟ ..

جیسو نگاهشو دوباره بهش داد و جواب داد : من فقط طرفدارت بودم و از اینکه یه زن قدرتمند و با اعتماد به نفس بودی دوست داشتم و ..

یهو با فکر گذشته و طرز فکری که اون موقع داشت حرفاشو قطع کرد و حرفی رو که ممکن بود باعث
بهم خوردن رابطه شون بشه رو ادامه نداد .

لیسا : پس من یه الگو بودم برات ..

جیسو سرشو تکون داد و جواب داد : اوهوم حتی
شاید بیشتر از یه الگو حس دیدنت توی اون لحظات شاد، وجود منو خود به خود زنده نگه میداشت ..

لیسا که از حرفای جیسو خوشش اومده بود با لبخند گشادی گفت : اووو تا حالا کسی راجبم اینجوری حرف نزده بود انگار خیلی خوشبختم از داشتنت .

جیسو : منم همینطور .

وقتی به کمپانی رسیدن هر دوشون از ماشین پیاده شدن و سوار آسانسور شدن ولی انگار همه چیز قرار بود تازه شروع بشه و اینو وقتی که با لوکاس که منتظرشون روی صندلی لیسا نشسته بود تازه متوجه شدن .

لیسا با دیدن لوکاس لبخندش محو شد و به آرومی جیسو رو به پشت سرش کشوند؛ لوکاس از روی صندلیش بلند شد و با پوزخندی گفت : میبینم خیلی زود باهم جور شدید ..

با رفتن سمت لیسا و ایستادن جلوش لحنش یهو تغییر کرد و با چشمایی سرد روبه لیسا لب زد : ولی دیگه همه چیز تمومه و اون خانم کوچولو از امروز اخراج میشه .

لوکاس خواست جیسو رو از اتاق بیرون بندازه که
لیسا مچ دستشو محکم گرفت و مانعش شد؛ لوکاس
که انتظار این برخورد رو از طرفش داشت یهو تک خنده ای کرد و خواست حرفاشو ادامه بده که لیسا بجاش لب زد : بهش دست نمیزنی وگرنه اونی که باید از اینجا بره تویی لوکاس ..

لوکاس : منظورت چیه ؟!

لیسا نیم لبخندی بهش زد و گفت : خودت خوب منظورمو فهمیدی لوکاس ..

لیسا بهش نزدیک شد و کنار گوشش زمزمه کرد : بنظرت اگه بابات راجب اعتیادت بفهمه چه واکنشی نشون میده هوم !!؟

_________________________________________

سلام بنظرتون لوکاس بعد حرف لیسا چه جوابی بهش میده ؟ 🤔
زیباها از فردا فیکشنا ساعت ۱۲ شب آپ میشه :)

This relationship is not correctحيث تعيش القصص. اكتشف الآن