Part 24

186 15 12
                                    

لوکاس با شنیدن جمله لیسا ازش فاصله گرفت و با نگاهی که‌ بهش انداخت لب زد : امروز تونستید از
من خلاص شید ولی برمیگردم و دنیا رو براتون جهنم میکنم ..

لوکاس همزمان که داشت از اتاق خارج میشد با صدای بلندی ادامه داد : منتظرم باشید چون برمیگردم !! ..

با رفتن لوکاس لیسا محکم جیسو رو که ترسیده بود بغل گرفت و برای آروم کردنش شروع کرد به حرف
زدن راجب خودشون .

جیسو که توی بغل لیسا داشت گریه میکرد بعد یک دقیقه آروم شد و با فاصله گرفتن ازش لبخندی روی لباش نشست و اشکای روی صورتشو پاک کرد و گفت : هیچوقت فکرشو نمیکردم عاشق کسی بشم که بخاطر شوهرش بخوام بترسم ولی انگار واقعیه ..

لیسا دوباره فاصله شو بهش نزدیک تر کرد و با لبخندی از حسی که بهش داشت گفت : چیه نکنه پشیمونی ؟!

جیسو با نیم لبخندی جواب داد : برعکس خیلی خوشحالم که عاشقت شدم و ..

لیسا با قدم هایی که به عقب برمیداشت به دیوار برخورد کرد و با گذاشته شدن دستای جیسو به اطرافش بهش نگاه کرد و گفت : و ؟!

جیسو : و من اینجور رابطه ها رو دوست دارم .

لیسا که از تغییر رفتار دختر روبه روش خوشش اومده بود خواست حرفی بزنه که با لرزش گوشیش توجهش به سمت گوشیش رفت و روبه جیسو لب زد : یه چیزی رو یادت نرفته عشقم ؟!

جیسو وقتی چشمش به گوشی لیسا افتاد با عجله از اتاق خارج شد و لیست ملاقاتی هایی که برای امروز آماده کرده بود رو از روی میزش برداشت و برگشت پیش لیسا و گفت : انگار امروز عشقمو ازم میدزدن .

لیسا بوسه ای روی لباش گذاشت و با برگشتن به سمت میز کارش و نشستن روی صندلیش نگاهشو به جیسو داد و با اشاره دست بهش فهموند که میتونه پیشش بشینه و همینجا داخل اتاقش کارهاشو انجام بده .

جیسو که دلخور بود روی مبل کنار میز لیسا نشست و همینجوری به دختری که داشت با گوشی حرف میزد نگاه میکرد و ازش لذت میبرد؛ اون دختر قبلا فقط براش یه دختر معروف و ثروتمندی بود که میخواست مثل اون زندگی کنه اما الان داشت باهاش زندگی میکرد و عاشقش شده بود ..

انگار آینده براش از چیزی که انتظارشو داشت غیر قابل کنترل بود و بجای ازدواج با یه مرد ثروتمند با دختری که الگوش بود وارد رابطه شده بود .

عاشق لیسا شدن مثل یه خواب طولانی مدت بود براش و نمیتونست این رابطه ای که از نظرش غیرممکن بود رو باور کنه چون ..

جیسو به آرومی زیرلب گفت : ما خیلی باهم فاصله داریم ولی بازم عاشقت میمونم ..

لیسا که انگار حرف جیسو رو شنیده بود تماسو قطع کرد و لب زد : چیزی گفتی عشقم ؟

جیسو از روی مبل بلند شد و روی پاهای لیسا نشست
و درحالیکه داشت از عشوه اومدن برای رئیسش لذت میبرد سرشو تکون داد و جوابشو با بوسه ای که روی گردنش گذاشت؛ داد و حرفی سر زبونش نیومد .

لیسا که کاملا شیفته اش شده بود موهای جیسو رو کنار زد و با غرق شدن توی چشمای اون دستشو روی قلبش گذاشت و لباشو به گوشش نزدیک کرد و به آرومی زمزمه کرد : نمیدونستم که عشق میتونه اینقدر قشنگ باشه و یه دختر بتونه قلبمو به دست بیاره .

جیسو لبخندی زد و گفت : ولی من به دستش آوردم و رهاش نمیکنم .

صحبتاشون با بوسه ای که اونا رو بیشتر به هم نزدیک کرد قطع شد و هردوشون با بستن چشماشون خودشونو به حس لمس شدنشون توسط همدیگه سپردن؛ حسش براشون جوری خاص بود که اصلا متوجه صداهایی که ممکنه کسی بیرون اتاق بشنوه نبودن .

جیسو لباس های لیسا رو از تنش در آورد و با بوسیدن سینه هاش و حس انگشتای لیسا داخل پوسیش ناله های ریزی که با ضرباتی که واردش میشد خفه شد و همزمان که خودشو بخاطر لیسا بالا و پایین میداد نیپل های دخترک رو به دندون گرفت و مک های محکمی از سینه هاش زد و لذت میبرد .

با سرعت گرفتن انگشتای لیسا؛ جیسو سرشو به عقب داد و با گذاشتن دستاش روی دهنش سعی در خفه کردن صدای ناله هاش داشت اما انگار از چیزی که تصورش رو میکرد سخت تر بود چون هر کاری میکرد بازم نمیتونست ناله نکنه .

وقتی دخترک روی پاهای لیسا ارضا شد به آرومی از جاش بلند شد و با پشت کردن بهش باسنشو براش به نمایش گذاشت و لب زد : هنوزم میخوامش هوممم ..

لیسا دخترک رو به سمت میزش هدایت کرد و با بلند شد از روی صندلیش و لیس زدن حفره تنگش باعث شد آهی از دهنش بیرون بیاد و بخاطر زبون داغش بیشتر تحریک بشه .

لیسا با مکیدن حفره و کشیدن زبون روش، حفره اش رو برای وارد کردن انگشتاش خیس و در نهایت سه انگشتش رو همزمان واردش کرد و شروع کرد به ضربه زدن .

جیسو که روی میز خم شده بود برای لذتی که لیسا بهش میداد ناله میکرد و به میز چنگ میزد؛ لیسا که ضربه هاشو شدت داد بالاخره جیسو رو به اون حسی که میخواست رسوند به آرومی انگشتاشو بیرون آورد
و با ضربه ای که به باسنش زد لب زد : از همون اولش میدونستم که شیطونی عشقم .

جیسو کنارش ایستاد و گفت : بازم میخوای اون روزی که داشتم نگاهتون میکردم رو برام یادآوری کنی !؟ من فقط ..

لیسا که منتظر جوابش بود با خیره موندن بهش باعث خجالت کشیدم جیسو شد و با پایین انداختن سرش با دلخوری ادامه داد : چیزه من فقط خودمو جای لوکاس تصور کردم ..

لیسا با چشمایی گشاد لب زد : چی ؟؟! یعنی از همون اول !! ..

_________________________________________

سلام خوشگلا این یه اسمات یهویی که میدونم خوشتون میاد :)

This relationship is not correctOù les histoires vivent. Découvrez maintenant