Part 26

138 12 4
                                    

لیسا وارد اتاقش شد و با گفتن " میدونم که میخوای چی بگی پس زودتر حرفاتو بزن و برو " روی مبل نشست و با چشمای جدیش بهش نگاه کرد .

لوکاس عکس ها رو روی میز گذاشت و باعث شد که لیسا کنجکاو بشه و به عکس هایی که از خودش و جیسو گرفته شده بود نگاه کنه .

لیسا عصبانی بود که ازشون عکس گرفته بود اما برای اینکه ضعفی از خودش نشون نده خیلی عادی برخورد کرد و با پوزخندی لب زد : خب که چی ؟!

لوکاس : این دلیل خوبیه برای اثبات اینکه بهم خیانت کردی و ..

لیسا از روی مبل بلند شد و روبه روش ایستاد و گفت : و رد کردن درخواست طلاق درسته ؟! ..

لوکاس حرفی نزد و لیسا با تغییر حالت خیلی سرد به چشمای پسری که روبه روش قرار گرفته بود نگاه کرد
و ادامه داد : منم همینجوری ساکت نمیشینم و یا حتی شاید تموم اون گندکاری هایی که تموم این مدت انجام میدادی رو فاش کردم ..

دستشو روی شونه لوکاس گذاشت و کنار گوشش لب زد : نظرت چیه ؟!

لوکاس با عصبانیت اتاق لیسا رو ترک کرد و برگشت سمت ماشینش؛ از داخل ماشین به هتل نگاهی انداخت و به آرومی لب زد : پس میخوای تحریکم کنی !! باشه منم میدونم چجوری دیونه ات کنم ..

لیسا از پنجره اتاقش نگاهی به بیرون هتل انداخت و با دیدن ماشین لوکاس که داره میره؛ سریع گوشیشو از داخل کیفش برداشت و به جیسو زنگ زد .

جیسو که از نگرانی لیسا نسبت به خودش خبر نداشت گوشیشو سایلنت کرده بود و داخل حموم بود؛ لیسا با نگرانی مدام به دختر بی خیالی که از همه چیز بی خبر بود زنگ میزد و پیام میداد * یعنی اتفاقی افتاده !؟ اگه لوکاس رفته باشه سراغ جیسو چی !! .. *

با همین فکرا با عجله از هتل خارج شد و برگشت سمت خونه جیسو و زنگ درِ واحدشون رو زد اما بجای جیسو خواهرش یعنی جنی درو باز کرد .

لیسا : سلام میتونم جیسو رو ببینم ؟

جنی : البته اما الان فعلا داخل حمومه .

لیسا : مشکلی نیست منتظرش میمونم .

جنی : باشه پس شما بیایید داخل .

لیسا به آرومی رفت سمت اتاق جیسو و با دیدن گوشیش که روی حالت سایلنتِ آهی داد بیرون و با حس آسودگی منتظرش موند تا از حموم بیاد بیرون
و باهاش حرف بزنه .

جیسو که از حضور لیسا توی اتاقش خبر نداشت درحالیکه داشت آواز میخوند از حموم اومد بیرون
و با رفتن سمت کمدش و برداشت لباس خوابش
شروع کرد به رقصیدن اما ..

وقتی چشماشو باز کرد و رئیسش رو روی تختش
دید از شدت شوک جیغی کشید و روی زمین افتاد؛
با خجالت سرشو به زمین چسبونده بود و توی دلش
به خودش این رفتارهای بچگونه اش فحش میداد .

مدتی رو توی همون حالت مونده بود و خودشو از دختری که داشت نگاهش میکرد پنهون کرده بود که
یهو با شنیدن صداش سرشو به آرومی بلند کرد و با
نیم نگاهی که بهش انداخت از خجالت دوباره سرشو پایین گرفت و چیزی نگفت و خیلی ریلکس از اتاق خارج شد و دویید سمت آشپزخونه پیش جنی تا ازش بابت اجازه دادن به ورود رئیسش به داخل اتاقش گلایه کنه .

جیسو : اونی چرا لیسا داخل اتاق منه !؟؟ تازه بدتر چرا من از اینجا بودنش خبر ندارم ؟!! ..

جنی خیلی ریلکس جواب داد : خب از کجا بدونم که این موقع شب میخواد بیاد !! ..

جیسو که هنوزم اون لحظه ای که یهویی چشمش بهش میوفته جلوی چشماش بود با دلخوری گفت : باید بهم میگفتی که اومده تا منم اونجوری آبروم نره اونیییی ..

جنی که با دیدن رفتارهای خواهرش از خودش ناامید شده بود لگدی به باسنش زد و گفت : خودتو جمع کن
تا بیشتر از این آبرومونو نبردی ..

جیسو با لبای آویزون سرشو تکون داد و از اینکه برگرده به اتاقش دودل بود اما لیسا که هنوزم منتظر اومدن جیسو بود خواست از روی تختش بلند بشه که بالأخره جیسو از در وارد اتاق شد .

جیسو هنوزم سرشو پایین انداخته بود و خواست حرفی بزنه که لیسا محکم بغلش کرد و اونو متعجب کرد .

لیسا بعد اینکه ازش فاصله گرفت گوشیشو برداشت و گفت : چرا گوشیت سایلنته ؟

جیسو : من موقع حموم کردن گوشیمو رو حالت سایلنت میزارم؛ چرا اینو میپرسی !؟

لیسا : گوشیتو نگاه کنی میفهمی ..

جیسو با روشن کردن صفحه گوشیش چشمش به تماس های بی پاسخی که از طرف لیسا بود؛ افتاد و با تعجب بهش نگاه کرد و گفت : بهم زنگ زدی و منم جواب ندادم ..

لیسا : جیسو امروز لوکاسو دیدم و عکس هایی که ازمون پنهونی گرفته بود رو نشونم داد و تهدیدم کرد .

جیسو : یعنی چی ؟! اون ازمون عکس گرفته !! ..

لیسا دستای جیسو رو گرفت و درحالیکه بغضش گرفته بود لب زد : اون نمیخواد من خوشحال باشم و میدونم که برای مجازات کردنم همه کاری انجام میده پس ..

چند قطره اشک از چشماش سُر خورد و ادامه داد : لطفا  هر اتفاقی افتاد سریع بهم زنگ بزن باشه ؟!

جیسو به آرومی در آغوشش گرفت و جواب داد : اوهوم .

یک ساعت بعد

لیسا خواست از روی تخت بلند شه و بره که جیسو
مچ دستشو گرفت و با تُن صدای خیلی آرومی لب
زد : نرو ..

_________________________________________

سلام حمایت هاتون باعث دلگرمی نویسنده میشه :)

This relationship is not correctOnde histórias criam vida. Descubra agora