Part 25

123 14 7
                                    

جیسو با سکوتش لیسا رو به جوابش رسوند و بیشتر باعث خجالت دختری که خیلی یهویی اعتراف کرده بود؛ شد .

جیسو سریع لباساشو تنش کرد و از اتاق خارج شد
تا مجبور نباشه توی این شرایط شرم آور با رئیسش
چشم تو چشم بشه و لپاشو که سرخ شده بود رو
نبینه .

جیسو با نشستن روی صندلیش شروع کرد به فکر کردن راجب رابطه ای که هنوزم از خماریش بیرون نیومده بود و همینطوری که داشت با خودش حرف میزد یهو به خودش اومد و با یادآوری جمله آخرش موهاشو بهم ریخت و خواست چیزی بگه که با حس دستایی که روی موهاش قرار گرفته بود با تعجب نگاهشو به رئیسش که دوباره بدون اینکه متوجه حضورش بشه؛ پیداش شده بود؛ داد و لب زد : لیسا !! ..

لیسا که مشغول مرتب کردن موهای شلخته جیسو بود به آرومی انگشتشو روی لباش گذاشت و گفت : یه لحظه صبر کن عشقم ..

جیسو تموم مدتی که لیسا داشت موهاشو مرتب میکرد بهش خیره مونده بود و وقتی چشمای لیسا هم متوجه نگاه هاش شد سریع نگاهشو ازش دزدید و اهم اهمی کرد و گفت : میگم چیزی که نشنیدی نه !؟ ..

لیسا با لبخندی که از روی لباش برداشته نمیشد گفت : مثلا چی ؟!

جیسو لباشو گرد کرد و درحالیکه داشت سعی میکرد
به چشمای لیسا نگاه نکنه گفت : خب میتونه یه حرف مهم باشه و یا ..

لیسا که داشت از اذیت کردنش لذت میبرد گفت : آها منظورت اون حرفاست !! ..

جیسو یهو نگاهشو بهش داد و گفت : دقیقا کدومش !؟

لیسا با گفتن " مثلا لیسا خیلی .. " باعث شد که جیسو دستشو جلوی دهنش بزاره تا بیشتر از این خجالت زده نشه؛ جیسو زیر لب " گند زدی .. * گفت و به آرومی ازش فاصله گرفت و گفت : آره من منحرفم الان راضی شدی لیسا ؟! ..

لیسا که متوجه ناراحتی جیسو نسبت به خودش شده بود به آرومی بغلش کرد و لب زد : من هر جوری باشی دوست دارم .

جیسو هم با شنیدن حرفای لیسا لبخندی از ذوق روی لباش نشست و اونم متقابلا بغلش کرد و چشماشو بست تا فقط حضورش رو به عنوان شخصی که قلبش فقط برای اون میزد؛ حس کنه .

بعد اینکه از هم فاصله گرفتن لیسا دستشو گرفت و اونو به داخل اتاق کشوند و روی مبل نشوندش تا باهم کارها رو انجام بدن و جلوی چشمش باشه و هر بار که حس دلتنگی کرد بهش نگاه کنه .

لیسا که مشغول کار بود یه لحظه نگاهشو به جیسو که با لپ تاب کار میکرد داد و محوش شد؛ یعنی این دختر چی داشت که اون، همه این مشکلاتی که ممکن بود با لوکاس داشته باشه رو پذیرفته بود تا فقط عشقش رو به اون دختر ثابت کنه .

اما انگار این حس قرار بود خیلی ها رو تبدیل به دشمنشون کنه و مجبور بشن که تنهایی با مشکلاتی
که در انتظارشون بود مبارزه کنن .

سه ساعت بعد

لیسا با تموم شدن کارهاش برای امروز خودشو کمی کشید و روبه جیسو لب زد : عشقم دیگه دیروقته باید بریم خونه ..

جیسو لپ تاب رو خاموش کرد و با جمع کردن برگه های روی میز از روی مبل بلند شد تا وسایلش رو برداره و خودشو برای برگشتن به خونه آماده کنه .

لیسا پشت سرش دستشو روی پشتش گذاشت و گفت : بریم ؟

جیسو سرشو به نشونه موافقت تکون داد و همراهش سوار آسانسور شد و درحالیکه داشتن حرف میزدن سوار ماشین شدن و راهی خونه جیسو شدن .

اما مردی که با ماشینش دنبالشون میکرد عکس هایی ازشون گرفت و بعد اینکه جیسو از ماشین لیسا پیاده دوباره دنبال لیسا راه افتاد تا هر چقدر میتونه مدرک جمع کنه .

درحالیکه داشت لیسا رو دنبال میکرد به تماسی که از طرف لوکاس بود رو جواب داد : بله قربان دارم دنبالش میکنم .

لوکاس : داره کجا میره ؟

+ دختره رو به خونه اش رسوند و داره وارد هتلی میشه .

لوکاس : لوکیشنشو بفرست .

+ چشم قربان .

مرد بعد مدتی که جلوی درِ ورودی هتل منتظر بود با دیدن لوکاس از ماشین پیاده شد و با تحویل عکس
ها به لوکاس دوباره سوار ماشینش شد و از اونجا
دور شد .

لوکاس نگاهی به عکس ها انداخت و با حسی که از خشم بود وارد هتل شد و رفت سمت اتاقی که حدس میزد اونجا باشه و زنگ اتاقشو زد .

لیسا که فکر میکرد ممکنه خدمه هتل باشه بدون مکث درِ اتاقشو باز کرد و با لوکاس روبه رو شد .

لیسا : تو اینجا چیکار میکنی ؟! ..

لوکاس پوزخندی زد و جواب داد : انگار از اومدنم خوشحال نشدی ..

_________________________________________

سلام پارت امشبم با پیدا شدن لوکاس ادامه دارد :)
نظرتون چیه ؟! ..

This relationship is not correctDonde viven las historias. Descúbrelo ahora