Taech Him | V.KooK🔞

•°pt3°•

Jungkook P.O.V:

صدای آلارم موبایلم مثل همیشه باعث میشه دلم بخواد دستمو جلو ببرم و با برداشتنش، اون رو به دیوار بکوبم بلکه خفه شه و بتونم راحت بخوابم.

اما از اونجایی که با اولین زنگ آلارم یادم میفته اون رو چرا کوک کردم، پس به زور هم که شده پلک هام رو از هم فاصله میدم که با برخورد نور آفتاب چشمام دوباره بسته میشه. خمیازه میکشم و می‌خوام توی جام تکون بخورم، اما دستی که دور کمرم حلقه شده این اجازه رو بهم نمی‌ده.

چند ماهی هست که وضعیت همینه، اما فکر نمیکنم هیچوقت بتونم به این بازوهای حلقه شده دور کمرم عادت کنم. بیشتر تلاش میکنم و این بار طاق باز میخوابم. جیمز که تا الان بدن من رو محکم بین بازوهای تنومندش اسیر کرده بود تکون آرومی میخوره و دوباره دستش رو دور کمرم میپیچه.

اخم میکنم و چشم هامو می‌بندم. سعی میکنم از فکر حلقه شدن دست جیمز دور بدنم بیرون بیام به کارهایی که امروز باید انجام بدم فکر کنم. مهم ترینش رفتن به دانشگاه و ثبت نام کردنه، که البته بخاطر نبود پدرم مجبورم با یونگی، برادر بزرگترم برم.
هرچند از این کار متنفرم!

چشم هامو دوباره باز میکنم و بدون صبر کردن برای بیدار شدن جیمز، آروم دستمو جلو میبرم و حلقه بازوشو از دور بدنم باز میکنم. بدون کوچکترین صدایی آروم ملافه سفید رنگ رو کنار میزنم و از روی تخت پايین میام.

سمت آینه قدی اتاق میرم. نگاهی به صورتم میندازم. موهای بلوندم دوباره بخاطر قلت زدن توی خواب بهم ریخته شده پیراهن گشادِ تیره رنگم که اون رو هرشب برای خواب میپوشم باز هم توی تنم چروک شده. نگاهم رو از خودم میگیرم و نیم نگاهی به جیمز میندازم.

سری از تاسف برای خودم تکون میدم و سمت حموم میرم. پیراهنم و باکسرم که تنها لباس هایی‌ که پوشیدم هستند رو در میارم و بی فکر جایی پرت میکنم. طبق معمول سمت وان میرم و کنارش روی صندلی کوچیک حمام میشینم تا وان رو پر از آب کنم.

ذهنم پر از مشکلاته. از بحث های خانوادگی گرفته تا رابطم با جیمز. یونگی هیچوقت با ازدواج من و اون موافق نبود، پس بعید هم نبود که سرم داد بکشه و بگه از داشتن برادری مثل من شرم می‌کنه.