هیونجین: زیادی با این جیمز صمیمی شدی.
فلیکس به هیونجین نگاه کرد و گفت: دوستمه.
هیونجین: دوست هست؟ دوستا به نظرت همدیگه رو لمس میکنن؟ یا بهم خیره میشن واسه یه مدتی؟ یا به لبای همدیگه خیره میشننن؟
فلیکس: حسودی میکنی؟
درحالی که تو فرودگاه منتظر بودن برن داخل هواپیما، هیونجین بدون توجه به محیطی که هستن و خبرنگارهایی که بهشون خیره شدن نزدیک فلیکس رفت و به سمت گوشش خم شد و گفت: آره حسودیم میشه...و سعی نکن من رو از این راه حسودیم تحریک کنی چون من اگه به سیم آخر بزنم برات بد تموم میشه بیبی بوی.
با دیدن این همه نزدیکی از هیونلیکس شروع به عکسبرداری کردن، مینسونگ هم با دیدن اونا نیشخندی زدن و جیسونگ ازشون عکس گرفت.
جیسونگ: به کالکشن هیونلیکسم اضافه میکنم.
مینهو: خیلی عالی شد هیونجین همیشه سر به سر من میزاشت فرصت خوبیه ازش انتقام بگیره.
جیسونگ:بگیر عزیزم بگیرر، انتقام منم بگیر.
هیونجین در ادامه گفت: فکر میکنی تو بلدی بهم حرص بدی؟ باشه منم بهت حرص میدم عزیزم.
از فلیکس جدا شد و به سمت چانگبین رفت و نزدیکش شد.
جیسونگ:یا ابولفضل، اونا سعی دارن به همدیگه حرص بدن و کاری کنن هردوشون حسودی کنن شتتتتت پشماممم، تهکوک کیه مومنت های تهکوک چیههههه اون رو ول کن بیا اینجا زنده هیونلیکس ببین جوننن به مولا تهکوک مقابل اینا کم میارن.
مینهو: با نظرت کاملا موافقم عزیزم.
فلیکس به هیونجین با اخم خیره بود، سعی داشت کاریکنه فلیکس حسودی کنه؟ فلیکس هیچوقت کم نمیآورد پس اگه هیونجین این رو میخواست فلیکسم همین جنگ رو ادامه میداد، با صدا شدنشون به داخل هواپیما رفتن، فلیکس با دیدن اینکه هیونجین، به زور چانگبین رو پیش خودش نشوند با اخم کیوتی بهشون خیره شد.
جیسونگ:حسودی میکنی؟
فلیکس:اونم خیلی زیاد... وایسا ببینم یا مسیح تو اینجا چه کار میکنی؟ترسوندیم.
جیسونگ:عزیزم، نگران نباش کمک نمیخوای؟
فلیکس:واسه چی؟
جیسونگ:واسه اینکه کاری کنی دوست پسر عزیزت حسودی کنی.
فلیکس:اولا دوست پسرم نیست دوم آره.
جیسونگ: خیلی خی هرچی رو میگم خوب گوش کن، سعی کن با بقیه اعضا هم شیپ شی.
فلیکس:چییییی؟
با جیغ فلیکس همه از جمله هیونجین بهش خیره شد جیسونگ لبخند الکی زد و گفت: یکم ارومتر.
فلیکس رو به یه گوشه هل داد تا کسی اونارو نبینه.
جیسونگ: خیلی خب عزیزم، الان که جنگ و مومنت های حسودی هیونلیکس داره شروع میشه پیشنهاد میکنم واسه حرص دادن به هیون باید به بقیه اعضا خیلی نزدیک باشی عزیزم، هی حرصش بدی به اعضا دست بزنی و هزارتا کار... بقیه رو رسیدیم به هتل میگم، الان برو مثل بچه آدمیزاد پیش جونگین بشین.
فلیکس رو پیش مکنه گروه برد و گفت: جونگین عزیزم ایشون کاملا در اختیار شما قرار دارند بفرما هرچقدر میخوای ازش استفاده کن.
جونگین:آخ جون.
از دست فلیکس کشید و اون رو پیش خودش نشوند و گفت: وای سلام هیونگ من
سونگمین: باید میگفتی گراش اعظمت.
جونگین: هیونگگگگگ ساکت باش.
سونگمین: خب تو آخر که باید میفهمید، فلیکس این مکنه احمق ما روت کراش داره لطفا باهم قرار بزاریم تموم.
جونگین: قبرم رو کندی هیونگ.
فلیکس خندید و موهای مکنه گروه رو بهم ریخت و گفت: تو هنوز کوچولویی.
جونگین: کوچولو نیستم، هیونگ من بدجوری عاشقتم راس میگم.
با احساس نگاه سنگینی برگشت و با هیونجین و چانگبین که بهشون با اخم خیره شده بودن نگاه کردن، از فرصت استفاده کرد و نزدیک جونگین شد و گفت: خب عزیزم، گفتی از کی روم کراش داری؟
جونگین: از وقتی دیدمت.
فلیکس:خوبه، وای هواپیما داره بلند میشه بدبخت شدم.
جونگین: چرا؟
فلیکس:دستت رو بده به من و چیزینگو.
بعد از اینکه به استرالیا رسیدن فلیکس پیاده شد و هوای استرالیا رو بوسید و گفت: وای خداروشکر جون سالم به در بردم... پروردگارا شکررر.
پیاده شد و بعد از اینکه کیف هاشون و چمدون هاشون رو برداشتن سوار ماشین شدن، مثل اینکه هیونجین قصد نداشت کم بیاره و سوار اون یکی ماشین شده بود و جونگین رو به ماشین خودشون داده بود.
فلیکس:عالی شد واقعا عالی شددد، بیا بریم جونگین.
سوار ماشین شدن و راه درازی رو به هتل طی کردن، جلوی بهترین هتل استرالیا پارک کردن و پیاده شدن.
چان: وای به به هوای سیدنی.
فلیکس: چان هیونگ تو هم مثل من دلت به سیدنی تنگ شده بود؟
چان: مگه میشه دلم تنگ نشه؟ بلاخره ما استرالیا لاین هستین.
کریس: فلیکس برو داخل.
به داخل رفتن و بعد از تصمیم گیری طولانی چان گفت: خفه شین خودن میگم کی با کی هم اتاقی میشه، از اونجایی که این کاپل فیکمون( چانگجین) بهم چسبیدن و قصد ندارن جدا شن اینا هم اتاقی میشن بازم و سونگمین و.... در آخر من و فلیکس.
جیسونگ: چان هیونگ خیلی دوست دارم که هیچوقت مینسونگ رو از هم جدا نمیکنی.
چان: خفه شو خودمم مینسونگ شیپرم بخاطر همین خوب.
تلفن فلیکس زنگ خورد و کیفش رو به چان هیونگ داد و گفت: میشه وقتی رفتی اتاق کیف منم ببری؟
چان: حتما.
به اونور رفت و تلفنش رو حواب داد.
اولیویا:سلاممممم رسیدن بخیررررررررر.
فلیکس:وای سلام خواهر دیوونه من.
اولیویا:وای نمیدونی دلم برات یه ذره شدههه خواهش میکنم توروخدااااا پاشو بیا اینجاااا.
فلیکس: نمیدونم باید از منیجرم بپرسم.
اولیویا:وای هرکاری میکنی لطفا بیاااا خواهش میکنم.
فلیکس:باشه بزار ببینم...
با دیدن هیونجین و چانگبین که بیش از اندازه بهم چسبیدن جمله نصف و نیمه موند.
اولیویا:اونجایی؟ الووو؟
فلیکس:حتما میاممممم و یکی رو هم دارم میارمش و شما هم هر فرند پسری یا دختر دارین دعوت کنین.
اولیویا:پارتی نیست که دیگه.
فلیکس: من میگم دعوت همه رو بریز به خونه.
اولیویا: باشه پس اگه اونطوری میگی.
فلیکس: من میرم شب میبینمت عزیزم حتما هر دوست دختری یا پسری داری دعوت کن البته کراش باشن هااا.
اولیویا:چشم برادر.
فلیکس تلفن رو قطع کرد و گفت: بچرخ تا بچرخیم.
به سمت جیمز رفت و گفت: احيانا امشب کاری نداری دیگه؟ بیکاری؟
جیمز: آره چطور؟
فلیکس: خوبه ساعت ۶ حاضر شو میریم خونه ما، اونجا یه مهمونی کوچولو هست توهم باید بیای.
جیمز: پسر من عاشق مهمونی ها هستم چطور میتونم بگم که نمیام؟
فلیکس:خوبه پس میبینمت ساعت ۶.
به سمت آسانسور رفت و سوار شد و به اتاق مشترک همراه با چان هیونگ رفت.
Vote and comment ♥️
ESTÁS LEYENDO
☆My fan is now an idol☆(complete)
Fanfic° فلیکس طرفدار شماره یک هوانگ هیونجین از گروه استری کیدز هست، و برای یه فن میتینگ از استرالیا خودش رو به سئول میرسونه که هوانگ هیونجیم رو ببینه، در این حال یکی از استف های کمپانی جی وای پی که طرفدار استری کید هست توی فن میتینگ، فلیکس رو ببینه و ازش...