38_ Hyunjin and Yuri's kiss, broken heart and raising the butterflies that once

613 79 53
                                    

اعضا داشتن واسه فیلمبرداری حاضر میشدن، فلیکس آخرین نگاه رو به خودش انداخت و روبه کریس گفت: پس کی فیلمبرداری شروع میشه؟
کریس:الان شروع میشه هروقت گفتم بیاین داخل شماهم در رو باز میکنین و وارد میشین اوکی؟
فلیکس:اوکی.
فلیکس از داخل اینکه بادیدن یوری که پیش هیونجین رفت و خم شد واز لپ هیونجین بوسید چشماش پر شدن و دستاش رو مشت کرد، کریس از داخل اینه نگاه فلیکس رو دنبال کرد و با دیدن یوری و فلیکس گفت: بین شما دوتا خبریه؟
فلیکس چیزی نگفت و درحالی که با چشمای اشکی بهشون خیره بود گفت: نه... هیچ خبری نیست...هیچ خبری نیست.
کریس: دوستش داری؟
فلیکس: آره... دوستش دارم خیالت راحت شد؟
کریس خندید و گفت: وای پسر میدونی این عادیه؟
فلیکس به کریس نگاه کرد و گفت:هان؟چی عادیه؟
کریس: من منیجر خیلی از ایدل ها شدم و باور کن همین موقعیت هارو خیلی دیدم و به من خیلی عادی شده اینا.
فلیکس بازم نگاهش رو به اینه داد که با صدای استف حواسش پرت شد.
کریس: خیلی خب بهتره بری دیگه.
فلیکس پاشد و به سمت اعضا رفت ومشغول فیلمبرداری شدن اما تو وسط فلیکس‌ متوجه لمس های کوچیک یوری به هیونجین یا نزدیکی بیش از حدش به هیونجین میشد ولی به روی خودش نمی‌آورد و سعی می‌کرد نگاهشون نکنه ولی‌نمیشد و این وضعیت تا آخر فیلمبرداری ادامه پیدا کرد و فلیکس تو مدت فیلمبرداری ساکت بود و خیلی نم حرف میزد ولی نه به اندازه اعضا و مجری هایی که میگفتن و میخندیدن فلیکس نمیخندید فقط یه لبخند ساده میزد و بلاخره فیلمبرداری تموم شد و فلیکس زود به سمت کریس رفت و با گرفتم لباس هاش به سمت اتاق تعویض لباس رفت و در رو قفل کرد و نشست روی زمین و سرش رو گرفت و بی صدا گریه کرد، حالش خوب نبود پاشد و بعد از اینکه لباساش رو عوض کرد و ارایشش رو پاک کرد و به صورتشم آب زد از اتاق خارج شد و با دیدن مینهو تعجب کرد.
فلیکس:پس بقیه کجان؟
مینهو:لباس‌عوض میکنن.
فلیکس سری‌تکون داد و تو مبل روبه روی مینهو نشست و به استف هایی‌که داشن صحنه رو مرتب میکردن نگاه کرد که مینهو گفت: گریه کردی؟
فلیکس:نه.
مینهو: دروغ نگو تو گریه کردی چشمات هم پف کرد و قرمز شدن.
فلیکس: خب... اره.
مینهو گوشیش رو خاموش کرد و به فلیکس خیره شد.
مینهو: واسه چی گریه کردی؟ چیزی ناراحتت کرده؟ کسی بهت چیزی گفته؟
فلیکس تا خواست جوابی بگه و با دیدن یوری که بازم داشت گونه هیونجین رو میبوسید نگاهشون کرد.
مینهو: بخاطر هیونجینه؟
فلیکس:اوهوم.
اشکاش رو به زور‌نگه داشته بود با احساس اینکه یکی دستش رو گرفته چشماش رو از روی یوری و هیونجین گرفت و به مینهو داد که دستش رو گرفته بود و بهش نگاه میکرد.
مینهو: نگاشون نکن.
فلیکس نمیتونست اونا رو نگاه کنه میخواست برگرده که مینهو دستش رو به سر فلیکس گزاشت جوری که ففط نگاهشون روی مینهو باشه.
مینهو: نگاهشون نکن فلیکس، تو وقتی که داری بهشون نگاه میکنی نابودی میشی،قلبت درد میکنه.
فلیکس:دارن چیکار میکنن؟ لطفا بگو.
مینهو پشت سر فلیکس رو نگاه کرد و با دیدن اینکه یوری و هیونجین همدیگه رو میبوسن تعجب کرد ولی زود از دست فلیکس گرفت و اون رو بیرون آورد جوری بیرون آورد که نزاشت فلیکس اونارو ببینه ولی فلکیس موقع رفتن اونا رو اینه دید،فلیکس دستش رو از دست مینهو کشید بیرون و گفت: داشتن همدیگه رو میبوسیدن اره؟
مینهو:از کجا دیدی؟
فلیکس:داخل پر از اینه هست.
سد اشکای فلیکس شکستن و شروع به ریختن کردن فلیکس خودش رو میزد وگریه میکرد، مینهو تحمل نیاورد و فلیکس رو بغل کرد و نزاشت بیشتر از این خودش رو بزنه و سعی کرد فلیکس رو آروم کنه فلیکس درحالی که بدجوری گریه میکرد گفت: ای کاش هیچوقت به سئول نمیومدم ای‌کاش هیچوقت به اون فن میتینگ لعنتی نمی‌رفتم هق... ای کاش هیچوقت پیشنهاد اونجو رو قبول نمیکردم اگه میدونستم قراره به این روزا بیفتم هیچوقت قبول نمیکردم هق لعنت به من که این احساساتم رو کنترل نکردم وهرروز بدتر شدن.
مینهو:ششش اروم باش چیزی نیست.
فلیکس که اروم شد از بغل مینهو جدا شد و گفت: ولی هیچوقت برای پشیمونی دیر نیست هنوزم راه هست و میتونم برگردم.
مینهو: منظورت چیه؟
فلیکس: از گروه... میخوام برم.
مینهو عصبانی شد و گفت: چی داری میگی؟؟ میفهمی اگه بری چه صدمه ای به گروه و اعضا و از همه مهمتر به هیونجین میزنی؟
فلیکس پوزخندی زد و گفت: هیونجین؟ شاید به بقیه اعضا صدمه بزنم ولی هیونجین هیچوقت صدمه نمیبینه ولی به احساسات بقیه آسیب میرسونه مثل من... مگه نمیخواستی از گروه برم؟ مگه نمیگفتی اومدنم به گروه اشتباهه؟ دارم م...
مینهو نزاشت حرفش رو تکمیل کنه و از بازوهای فلیکس گرفت و گفت: تو میخوای الان بری؟ میخوای وقتی که دیگه نمیخوام از گروه بری و یکی دیگه بیاد جات بری؟ من اجازه نمیدم نه تنها من بلکه بقیه هم همینطور تو برای ما فرد مهمی هستی مخصوصا برای هیونجین! میخوای با رفتنت همه چی رو خراب کنی؟ تو هم میخوای مثل قبلیه ولمون کنی بری؟
فلیکس: با رفتن من چیزی بهتون نمیشه.
مینهو: تو اینطوری فکر میکنی نه ما! هیچوقت ضعیف نباش فلیکس، میدونی شباهت تو و اون قبلیه یعنی عضو قبلی ووجین چیه؟ هردوتون خیلی ضعیف هستین و زود میخواین از همه چیز فرار کنین بدون اینکه به بقیه فکر کنین قلبیه هم همینطور شد زود تسلیم شد و زود از همه چیز فرار کرد و به پشت سرش هم نگاه نکرد که ببینه چه ضرری وارد گروهمون کرد سعی کردیم درستش کنیم و باهاش حرف بزنیم و نزاریم بره ولی اون نامردی کرد بدون اینکه به حرف ماها گوش کنه رفت ماهایی که چند ساله دوست بودیم از زمان کارآموزی باهم بودیم و بدون اینکه به حرفمون گوش‌کمه ترکمون کرد درسته خیلی دعوامون میشد ولی برای‌همیشه رفت و میدونی چیه؟ وقتی اون رفت هیچکدوممون ناراحت نشدیم البته شدیم ولی زیاد نشدیم ولی بیشتر عصبانی بودیم همش میگفتیم ای کاش باهاش جر و بحث نمیکردیم شاید بخاطر جر و بحث های ما رفته ولی وقتی کمی گذشت فکر کردیم و دیدیمشاید با رفتنش کار درستی رو کرده شاید اگه میموند اوضاع شاید از این بدتر هم میشد ( عزیزان جاست فیک است و این حرف ها همشون تخیلی هستن گایز جبهه نگیرین ممنون) ولی اگه تو بری معلومه که هممون ناراحت میشیم تویی که تو چندماه اومدی تونستی مارو بیش از اندازه صمیمی کنی و کاری کنی دوستت داشته باشیم و نزارین آسیب ببینی شاید من اول کمی ناراحتت کردم ولی رفته رفته با شناختنت دوستت داشتم هممون دوستت داشتیم مخصوصا هیونجین.
فلیکس: واقعا میگی؟
مینهو لبخندی زد و گفت: معلومه پس دیگه حرفی از ترک گروه و رفتن نباشه اوکی؟
فلیکس لبخندی زد و مینهو اشکای فلیکس رو پاک کرد و گفت: خب حالا بگو ببینم تو هیونجین رو واقعا دوست داری؟از اول تعریف‌کن.
فلیکس و مینهو روی پله ها نشستن و فلیکس گفت: من از وقتی فن هیونجین شدم دوستش داشتم البته فکر میکردم این حس تو تمام فن هاست و همیشه ارزو داشتم ببینمش وقتی یه بار اومدین تو استرالیا میخواستم بلیط بگیرم و بیام از نزدیگ هیونجین رو ببینم ولی از شانس بد من جاها گرفته شد و نتونستم چندسالی گذشت و من فکر میکردم شاید تو این مدت از طرفداری هیونجین زده بشم دیگه طرفدارش نباشم ولی هرروز بیشتر عاشقش میشدم ولی وقتی به فن میتینگ اومدم و جلوی هیونجین ق ار گرفتم نتونستم حرف بزنم قلبم تند میزد و کم بود غش کنم تا اینکه اونجو من رو دید و بهم پیشنهاد داده‌ام تو گروه اول پیشنهاد سولو داد و بعد پیشنهاد عضو استری کیدز شدن رو داد و منم قبول کردم اونم بخاطر هیونجین بود ولی رفته رفته این احساسات لعنتی زیاد شدن....
و همشون رو سیر تا پیاز به مینهو تعریف کرد و در ادامه گفت: وقتی هم دیروز رفتم به برداشتن گوشیم اون دختره که هیونجین رو بوسید روبه روم قرار گرفت و بهم حرفای بدی گفت و منم کم نیاوردم و بهش هی حرف گفتم تا اینکه بهم لقب های... لقب های...
مینهو:لقب های چی؟
فلیکس:هرزه استرالیایی و سگ استرالیایی رو داد.
مینهو اخمی کرد و گفت: چییی؟
فلیکس اشکاش دوباره شروع به ریختن کردن.
مینهو: دختره... از اول ازش خوشم نمیومد.
فلیکس: و بهش گفتم بیا بجنگیم و ببینم کی دل هیونجین رو به دست میاره و قبول کرد و فکر کنم اون برنده شد.
مینهو:چی؟ واقعا؟
فلیکس:ندیدی؟ داشتن همدیگه رو میبوسیدن.
مینهو: خب فلیکسمیدونی من هیونجین رو چندساله میشناسم به این زودیا کسی رو نمیبوسه و به کسی عاشق نمیشه و اعتراف نمیکنه و توی بوسه هیچ همکاری از طرف هیونجین ندیدم.
فلیکس: ولی من دیدم.
مینهو: چون حال تو خراب بود اونطوری دیدی.
فلیکس گریه کرد و مینهو دستش رو گرفت و گفت: برو بهش اعتراف کن.
فلیکس: غیر ممکنه!
مینهو: چرا؟ برو بهش اعتراف یکن فلیکس بهش حس هات رو بگو تو آخر یا ردت میکنه یا قبولت میکنه و تا جایی که من میبینم هیونجین هم تورو دوست داره.
فلیکس: واقعا اینطوری فکر میکنی؟
مینهو:اوهوم... برو بهش اعتراف‌کن فلیکس بهش بگو.
فلیکس تا خواست چیزی بگه با صدای کریس که میگفت بیان سوار ماشین شد ساکت شد و گفت:بهتره بریم.
مینهو: به نظر حالت خوی نمیاد میخوای بری تو ماشین چان هیونگ؟
فلیکس:اگه میشه اره.
مینهو از دست فلیکس گرفت و باهم بلند شدن و به سمت ماشینا رفتن.
Vote and comment ♥️

☆My fan is now an idol☆(complete)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora