توهم

16 6 0
                                    

بعد از اینکه کلی در جنگل متروک گشتن،بلاخره به یه جاده رسیدن و بعد از گذشتن ازش، تقریبا آخر های بعد از ظهر بود که به محوطه ی جدیدی وارد شدن.
اینجا جنگلی بود که برای شهرکوچیکی مثل هاراچو(شهری توی شمال جمهوری چک) خیلی بزرگ بود واونا قرار بود یه بار دیگه شانسشونو برای موفقیت اینجا امتحان کنن...
بدون هدف در جنگل راه می رفتند و در حالی جای پاشون روی زمین سفید باقی می موند، سه خون خالص با چشم های تیزشون ، جزئیات محیط اطرافشونو بررسی میکردند.
توی راه کیونگسو ولوهان ،دائما سکوت بین شونو رو با صحبت با همدیگه
می شکستند،و گاهی  هم به پسر عموی ساکتشون خیره می شدند.

لوهان گلوشو صاف کرد و به سمت چانیول که پشت سرشون راه میومد برگشت وپرسید:"خسته شدی؟ ما الان هشت ساعتی هست که داریم راه می ریم"
چانیول وایساد و چشم هاشو بین کیونگسو و لوهان چرخوند ،انگار داشت از اونا می پرسید چرا دارن از اون سوال می پرسن.
وقتی لوهان جوابی نگرفت،آه بلندی کشید و بدن خسته شو روی تنه خشک شده ی یکی از درختها انداخت ،که با برف پوشونده شده بود.
کیونگسو سرشو تکون داد و به اطراف جنگل نگاهی انداخت. وقتی چند متر جلوتر درخت هایی آشنایی دید ، چشم های درشتشو ریز کرد و کمی به سمت جلو خم شد...
-"اون درختو قبلا هم دیدم" کیونگسو زمزمه کرد که البته اونقدر بلند بود که اون دو نفر دیگه بشنون.
-"چی؟"
-"اون درخته،اونجا" و به درختی که منظورش بود اشاره کرد" میدونم اون درخت رو چند ساعت قبل رد کردیم"
لوهان با تعجب زیاد نگاش کرد و گفت:"داری شوخی میکنی دیگه؟ما الان چند ساعته  داریم  راه می ریم و من مطمئنم که من راهمون رو علامت گذاری کردم که توی یه دایره  دور خودمون نچرخیم.فکر نمی کنی توهم زدی سو؟"
کیونگسو به خون آشام مو بلوند روبرواش خیره شد و بعد به طرف درخت مورد بحث شون حرکت کرد.وقتی به درخت نزدیک شد و جزئیات اش براش  مشخص تر شد، علامت یه پنجه رو روی درخت دید که باعث شد نفس اش تو سینه اش حبس بشه.

-"غیر ممکنه"  لوهان ییهو در کنارش ظاهر شد و  مارک روی درخت رو لمس کرد:"من...من این درختو مارک کردم"
کیونگسو بهش تشر زد:" هنوزم فکر میکنی منم که توهم گرفتم؟"
چون دوتاشون می دونستند که زمان ندارن، بحث رو ادامه نداند و به جاش سعی کردند اطرافشونو بررسی کنن.در واقع اونا قبلا هم اینجا بودند. در حقیقت، اونجا نقطه شروع لعنتیه این هشت ساعت راه رفتنشون بود.
لوهان پرسید:"منظورت اینه که ما داریم توی یه دایره می چرخیم؟"
کیونگسو با ناراحتی  فریاد زد:"اینجور به نظر میرسه"
لوهان دوباره به استراتژی شون فکر کرد.اونها صد ها بار انجام اش داده بودند و  هرگز اینجوری گم نشده بودند.همیشه به سمت جلو حرکت می کردند.اگر قرار بود اطرافو بگردند همیشه یه نفر وسط راه میموند و دو نفر دیگه سمت راست و چپ اش رو می گشتند و اگر چیزی پیدا نمی کردند دوباره وسط راه به هم می رسیدند  و بعد از مارک گذاشتن رو یه سری از درخت ها به سمت جلو حرکت می کردند.
اونا همچنان هر شب، یعنی وقت هایی که آدم های کمتری بیدار بودند ، به نوبت توی شهرها گشت می زدند که شاید اون سه شیطانو توی جمعیت شهر پیدا کنن.البته اینکه اون سه شیطان خودشونو  توی جمعیت گم کنن ایده ی بی معنی ایی بود چون اون چشم های تمام سیاه شون کارو سخت میکرد و اگر هم میتونستند که کمی رنگ چشم هاشونو تغییر بدن ، ته اش چشم هاشون  مثل  چشم های خون آشام ها یاقوتی رنگ می شد.
انسان ها بلافاصله میفهمیدند که اون ها متفاوتند.
و اونا میدونستند که معشوقه هاشون اونقد باهوش هستند که به این دلیل از شهرها دوری کنن.
    
بعد از بررسی موقعیت فعلی شون،کیونگسو و لوهان مجبور شدن یه بار دیگه مسیر رو برگردن که مطمئن بشن جنگل بازی شون نداده. چانیول هم مثل همیشه اونا رو دنبال کرد و باز هم هیچ اعتراضی نکرد.
کیونگسو یه ایده جالب به نظرش رسید، اونم این که یه شاخه از درخت در محل شروع بیرون بیاره  وازش به عنوان "طناب" استفاده کنه. اون شاخه رو اطراف مچ اش بست و و شاخه یه طور اتوماتیک با توجه به توانایی کیونگسو در کنترل اشیاء ، شروع به طولانی شدن کرد.
همون طور که توی جنگل جلو میرفتند کیونگسو یک بار هم احساس نکرد که شاخه دور دستش کشیده شده یا داره پیش می خوره که نشون بده اونا دارن دور جنگل می چرخند. و در واقع هم نباید می چرخیدند......چون فقط داشتند مستقیم به سمت جلو می رفتند.
                                                   ***

[Completed] •⊱ Legacy ⊰• (ChanBaek) Persian TranslationOnde histórias criam vida. Descubra agora