۵

122 20 8
                                    

"پس تو هیچ خاطره ای از نحوه ی اتفاق افتادنش نداری؟"

یونجون با سرش تایید کرد و از پسرخاله ی بزرگترش رد شد.

درباره ی شبی حرف میزدند که یونجون بی دقت انقدر مست شده بود که الان وضعیت این بود ولی تا الان هیچ سرنخی از اون یکی پسره پیدا نکرده بودند. یونجونم خیلی مست بود و اصلا هیچی از اتفاق یادش نمیومد.

اگه بخوایم ساده تر بگیم، تمام اطلاعاتش بدردنخور بود.

دیروز باعث شده بود ذهن یونجون یکم آروم تر بشه. خوش گذروندن و تو پاساژ خرید کردن؛ این موضوع رو ایگنور کردن و رو بهتر کردن حال یونجون فکوس کردن و خوشبختانه، نقشه هاشون موفقیت آمیز هم بود.

ولی این تهیونگ رو از پرسیدن دلیل واقعی این اتفاق، منصرف نکرد. البته که نمیتونی سرزنشش کنی، دیشب نتونسته بود خوب بخوابه چون خیلی کنجکاو بود‌ و اصلا قرار نبود اجازه بده امشب هم دوباره نتونه بخوابه.

"همه ی چیزی که یادم میاد اینه که تو کلاب رفتم تا قلبمو آروم کنم تا به کاری که هیونجین کرد، فکر نکنم. میدونی هیونگ، به جاش فقط باید بهم چاقو میزد، احساسش مثل همه. باید منو با چاقویی که به سینم میزد، غافلگیر میکرد نه یه شام رومانتیک که تهش بخواد باهام بهم بزنه، اون موقع حتی سالگرد رابطه مون بود!"
یونجون همونجور که استیکش رو میبردید حرف میزد، تا اونجایی ادامه داد که چاقو و چنگال بهم میخوردند و جیغشون درومده بود.

این حرکت باعث شد تهیونگ غافلگیر بشه، البته خوشبختانه لیوانی که قبلش داشت ازش مینوشید رو ننداخت. به یونجون چشم غره رفت و الکی دستشو گذاشت رو سینه اش.

"یا خدا، یونجون! داری تلاش میکنی منو سکته بدی!؟"

"بهتر از اینه که قلبتو بشکونم."

دوباره به یونجون نگاه کرد و آه کشید.
"انقدر برای اون موش احمق آبغوره نگیر. کی میدونه شاید همین شوهر جدیدت از اون بهتر باشه!"
تهیونگ اخم کرد و شونه هاشو بالا انداخت.
"در حقیقت بهتره بگیم هر کسی از اون بهتره."

نوبت یونجون بود که تهیونگو چپ چپ نگاه کنه.
"اینو فقط به خاطر این میگی که دوستش نداشتی."
آه کشید.
"در حقیقت اون مردِ خوبیه، تهیونگ هیونگ."

"مردِ خوب هیچوقت قلبتو نمیشکوند. اونم دقیقا تو سالگرد آشنا شدنتون."
تهیونگ برای تاثیر بیشتر حتی قاشقشم تو هوا تکون داد.

"ولی هنوز...."

"دیگه صحبت کردن درباره ی اون بسه! من میخوام بیشتر درباره ی همین پسری که باهاش ازدواج کردی بدونم. از اونجایی که من میبینم، سلیقه اش خیلی خوبه. ببین، حلقه ها رو نگاه کن، خیلی باشکوهن. مطمئنم قیمتاشونم نجومیه. اگه بخوام راستشو بگم از زمانی رسیدن خونه چشمم روشونه."
تهیونگ دست یونجون و گرفت تا حلقه ها رو امتحان کنه.

فقط اتفاق افتاد || یونبینWhere stories live. Discover now