بعد از همه ی اوقات تلخیها و غرهایی که تهیونگ دیروز زد، یونجون قطعا خیلی خسته شده بود.
روی تخت دراز کشیده و مستقیم به سقف زل زده بود. نمیخواست چشمش به دیوار بیوفته که مبادا اون تابلویی که با افتخار اونجا نصب شده بود رو ببینه. هر لحظه که نگاهش بهش میوفتاد، تابلو براش زبون درازی میکرد.
چرا توی اتاقش نصب شده وقتی نمیخواد حتی بهش نگاه کنه؟
آره، خب. همه چی تقصیر هیونگشه. تهیونگ گفت یونجون باید همش به اشتباهش نگاه کنه و یه راهی برای درومدن ازش پیدا کنه. حتی خودش اون تابلوی غول پیکرو اون بالا نصب کرد که یونجون عذاب بکشه.
یونجونم نمیتونست هیچ کاری براش بکنه چون تهیونگ تهدید کرده بود که کمد لباساشو میسوزونه و خاکستر هاشم تو رودخونهی هان میریزه و همهی اینا رو با یه دوربین ضبط میکنه تا هی برای یونجون پخشش کنه.
و همین باعث شد همینجا باشه، توی اتاقش، تنها.
"سلام به همگی! تنها امید جهان اومده به خونههای نه چندان کوچیکتون!"
مرد با چهرهی مشتاق، یهویی وارد اتاق یونجون شد، اونقدر شدید تکونش داد که نزدیک بود یونجون لامپ کنار تختش رو از روی میز بندازه.
برای یکی که میخواست تنها باشه دیگه زیادی بود.
به مزاحم یه چشم غره رفت و الکی تظاهر کرد که میخواد بالشتو سمتش پرت کنه.
"لعنتی اینجا چیکار میکنی؟"پسره خندید و بپر بپر کنان رفت کنار یونجون و دراز کشید.
"دلیل میخوام که بیام زشتترین دوستمو ببینم؟""اومدی تهیونگ هیونگو ببینی؟"
"عوضی خودتو میگم."
"خونه خیلی خسته کننده بود باید میرفتم و یکیو اذیت-"
"اینجام چون بوی دردسر حس کردم!"
یه آدم مشتاق دیگه وارد اتاق شد، مفتخرانه و سریع یجوری اومد انگار پشتش چند تا انفجار رخ داده--- حتی رنگهای پر شر و شور هم پوشیده بود.
احتمالا، اسگل بود.
یونجون غرید و بلند شد،
"برنامهات این بود منو اذیت کنی؟""مطمئنم به دنیا اومدم که فقط شما دو تا رو اذیت کنم."
مزاحم اول روی تخت یه جوری قلت زد که انگار اتاق خودشه."خفه شو، بومگیو."
یونجون با بالشت زدش.
"و تو، تهیون. چی میخوای؟"فردی که تهیون صدا زده شده بود نیشخند زد و خودشو به روی تخت دعوت کرد.
"بهت گفتم دردسرو حس کردم برای همین اینجا- مهربونم! این عکس گنده بک چی میگه؟"و خیلی زود از روی تخت به سمت تابلو رفت که باعث شد یونجون پنیک کنه. بلند شد که نذاره تهیون از این بیشتر بسنجدش و سهواً بومگیو رو از روی تخت انداخت.
YOU ARE READING
فقط اتفاق افتاد || یونبین
Ficción Generalترجمه شده هیچوقت فکرشو نمیکردن که یه شب مستی به همچین چیزی منجر بشه.