۸

48 12 18
                                    

دیگه ده دقیقه‌ای میشه که گوشیش داره زنگ می‌خوره، هیچکس نمی‌دونه چند تا تماس از دست رفته‌ی پشت هم روی گوشیش افتاده ولی یونجون همونجا وایستاده بود و با ترس به گوشیش نگاه می‌کرد.

و آره، هنوزم داره به این کار ادامه میده.

یه هفته از خودتون-خوب-می‌دونین-چه-اتفاقی می‌گذره و باباش بالاخره به خاطر یه دلیلی که نمی‌دونه و دلش هم نمی‌خواد بدونه داره بهش زنگ می‌زنه. ممکنه درباره‌ی اون شب باشه. هنوز نمی‌خواست که سرش داد زده بشه و وجودیتش از روی زمین محو بشه. با اینکه خیلی داره سرویس میشه ولی هنوزم زندگیش رو دوست داره.

ولی این قطعا یه عشق یه طرفه‌ست.

تلفنش شدید صدا میده و می‌لرزه و حجم پیام‌هایی که از باباش گرفته رو داد می‌زنه. درسته، تا وقتی که هنوز جوابش رو نداده، می‌تونه هنوز به اون مرد بابا بگه. ممکنه الان زنگ زده باشه که به یونجون بگه داره از فرزندی به خاطر این شرمساری‌ که به وجود آورده، درش می‌آره.

و اگه بخوایم راستش رو بگیم، یونجون سرزنشش نمی‌کنه.

فقط به گوشی نگاه می‌کنه و هر بار که شماره‌ی باباش رو می‌بینه یه سکته‌ی ریز می‌زنه. اگه فکر می‌کنین یونجون منتظره این حجم زنگ بالاخره تموم شه اشتباه می‌کنین، چون این پسر از همین الان داره برنامه‌ی 'A' تا 'Z' رو توی ذهنش برای زمانی که دیگه فامیلیش چوی نیست، می‌چینه.

برنامه‌ی A اینه که گوشی رو برداره و قبل از اینکه باباش بتونه حرفی بزنه همه چیزو توضیح بده و امیدوار باشه که درک کنه و حتی اگه خوش شانس باشه از این مخمصه هم راحتش کنه.

برنامه‌ی B اینه که گوشیو نابود کنه و تظاهر کنه هیچ یونجونی نمی‌شناسه.

برنامه‌ی C هم اینه که هویتش رو عوض کنه و با یه بلیط یه طرفه بره آنتارکتیکا تا با پنگوئن‌ها یه زندگی جدیدی رو شروع کنه.

تا الان تمام چیزهایی که به ذهنش رسیده بود همینا بود و برنامه‌ی C اتفاقا برای وضعیتش خیلیم خوب به شمار میومد. ممکنه واقعا در نظر بگیردش و انجامش بده.

هر کاری برای نجات دادن جونش.

ولی هر نفر حتما یکی رو داره که صلحش رو بهم بزنه، برای یونجون اون یا تهیونگه یا دو تا احمق به نام بومگیو و تهیون.

و اونا هم نقششون رو خیلی جدی گرفتن چون توی هال دارن باهم دیگه اوکی میشن و فقط چند قدم تا نابود کردن زندگی یونجون فاصله دارن.

"اوکی چه مرگته یونجون؟ نمی‌خوای گوشیو جواب بدی!؟"
تهیونگ ناامیدانه پرسید و به سمت مبل رفت که خودش به جای یونجون گوشیو جواب بده که یونجون متوقفش کرد.

"نه!"

بومگیو به حرکت دوستش اخم کرد و تصمیم گرفت خودش گوشیو جواب بده. یعنی کی داره به یونجون زنگ می‌زنه که اینقدر مضطربه؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 11 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

فقط اتفاق افتاد || یونبینWhere stories live. Discover now