قرار شام؟ part4

55 12 11
                                    

سومین جلسه بود که پیش هانیبال میرفت تقریبا یخش باز شده بود راجب همه چیز صحبت میکرد از تمام پرونده ها گرفته تا خودش این روزا یه پرونده جدید بهش افتاده که حسابی روح و روانش و بهم ریخته بود
شاید بهتر بود چند ماهی مرخصی بگیره بره یه شهر دیگه زندگی کنه بدون هیچ کسی و اونجا خوشحال باشه البته اگه جک بهش اجازه نفس کشیدن میداد دیگه تمام راه های مطب دکتر و حفظ بود
حالا اینجا بود و روبه روی هانیبال نشسته بود سرش و پایین انداخت و آروم گفت "فکر کنم لازمه چند ماهی از جک مرخصی بگیرم حقیقتش خیلی خوب نیستم "
هانیبا‌ل اخم کرد چی باعث شده بود پسرش اینطوری سرش و پایین بندازه ؟ اخم هایش غلیظ تر شده بود و از خشک نفس نفس میزد اگر ولش میکردن سر جک و گوش تا گوش میبرید و می‌داشت روی سینش اما وقتی ویل سرش و بالا آورد همه چیز تغییر کرد
حالا هانیبال آروم شده بود تو جنگل چشم های پسر نفس های آروم میکشید و دستش و روی میز مشت کرد با صدایی که از خشم دو رگه شده بود گفت " من با جک حرف میزنم چند ماه مرخصی بهت بده و اگر مخالفت کنه یه تیر توی مغزش خالی میکنم ویل "
ویل سعی میکرد به جمله آخر به چشم شوخی نگاه کنه پس لبخند ساده ای زد و تشکر کرد
هانیبال از روی صندلی بلند شد و کنار ویل نشست سرش و نزدیک تر بود و عطرش وارد ریه های زخمیش کرد و قلب سردش و پر از گل کنار گوش پسر گفت "میخوام برای شام دعوتت کنم وی- "
پسر حتی نزاشت هانیبال ادامه دهد در حالی که کمی از او فاصله میگرفت گفت "جدی نمیتونم میدونی که "
این انگشت های هانیبال بود که رو لبهای پسر قرار گرفته بود و اونو ساکت میکرد یکم انگشت هاش و رو لبهای زیبا و قرمز پسر کشید و سرش و جلو برد روی لبای پسر زمزمه کرد "نه ویل تو با من میای خونه "
تنها کاری ویل میتونست بکنه اطاعت بود خودشم نمیدونست چرا ولی دلش میخواست بره دستش و روی شونه های پهن دکتر گزاشت و اورا عقب فرستاد
هانیبال درحالی که دم عمیقی میگرفت بیرون رفت و با منشی صحبت کرد تا هیچ قراری براش نزار و زودتر میره خونه به داخل برگشت و به ویل اشاره کرد که همراهش بیاد
داخل ماشین سکوتی ارامش بخش فضا رو پر کرده بود هانیبال تمام حواسش روی رانندگی بود و این ویل بود که بحث و باز میکرد اروم گفت "اگر جک اجازه نده چی "
مرد اخی کرد و پسر را مطمعن کرد که حتما اجازه جک و میگیره حتی برای تایید بیشتر دستش و روی رون های پر ویل گذاشت و فشار داد
ویل هیچ چیز نمیگفت احساس خوبی داشت حتی بیشتر میخواست به طرز عجیبی پیش مرد احساس امنیت میکرد دیگه احساس پوچی نمیکرد یا حتی کابوس نمیدید
هانیبال از زیر چشم به صورت ویل نگاه انداخت که کمی قرمز شده ابرو بالا انداخت و دستش و بالا تر برد با لرزش ویل نیشخندی زد و اعلام کرد " رسیدیم ویل "
ویل حالا از رویا بلند شد و به خودش نگاه کرد یه چیزی اون پایین اذیتش میکرد لعنت بهش نمیتونست راه بره پاهاش از تحریک شدن میلرزید
مرد اینو فهمید و از پشت به ویل چسبید تا تکه گاه پسر باشه دستش و پشت کمر پسر گذاشت و اورا به سمت خانه راهنمایی کرد

𝗉𝖺𝗌𝗌𝗂𝗈𝗇Where stories live. Discover now