حالا همه چیز اروم بود و ویل روی مبل نشسته بود و با دیدن هانیبال که شراب قرمز رنگی برای خودش میرخت به فکر فرو رفت
نمیدونستم به هانیبال احساس داره یا نه شایدم نمیخواست داشته باشه شایدم میخواست اما یا چیزی که طی این دو روز از مرد فهمیده بود اینکه اون دکتر لکتر نیست که به بقیه نشون میده اون فراتر از فکر و درکه.
هانیبال به ویل نگاه کرد و سری تکون داد خودش و به بالای سر ویل رسوند و گفت "من از قبل اتاقت و اماده کردم "و با سر به راهرو اشاره کرد
ویل با دیدن راهرو محکم اب دهنش و قورت داد و اخم کرد از جایش بلند شد و پشت سر مرد قرار گرفت
هانیبال با قدم ها محکم در اتاق خودش و باز کرد و گفت "اینجا اتاقته در واقع اتاقمون میدونی ویل با چیزی که امروز ازت دیدم امکان نداره اتاق دیگه ای بهت بدم "
ویل اخم کرد و نگاهش و بین کمد چوبی کنده کاری شده و تخت بزرگ گردوند میدونست اون خونه فقط سه تا اتاق داشت و یکی از اتاقا برای کار هانیبال بود ناچار سری تکون داد و بیشتر به تخت نگاه کرد
هانیبال بدون گفتن حرفی بیرون رفت تا ویل و یکمی با خودش تنها بزاره به هر حال الان خیالش راحت بود میدونست که ویل میدونه هیچکس قرار نیست باورش کنهویل از روی تخت بلند شد و توی اتاق گشت زد همه جا رو گشت و در اخر سمت کمد رفت در و کمد و باز کرد و ناگهان با عطر گرم و تیز مرد رو به رو شد نفس عمیقی کشید و عطر مرد و وارد ریه هاش کرد کمی داخل کند دست کشید و به کت و شلوار های مرد نگاه کرد که پیراهن سفیدی همراه با خط های ابی روشن توجه اش و جلب کرد فقط دعا کرد اون چیزی که فکر میکرد نباشه با دست های لرزون پیراهن و بیرون کشید ظاهر پیراهن داد میزد که برای ویله
نامطمعن سایز پیراهن و نگاه کرد که سرش گیج رفت با تیکه به کمد نفس عمیقی کشید
چرا پیراهنی که هفته پیش پایین پله های خونش گم کرده بود باید تو کمد خونه مرد پیدا میشد؟ نفس عمیقی کشید و لباس و سرجاش برگردوند
از اتاق بیرون رفت و به هانیبال که روی مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه میکرد اخم کرد وارد اشپزخونه شد و کمی اب ریخت صدای اروم هانیبال بلند شد که گفت "قرصت و گذاشتم روی میز بردار و بخور "
ویل اخم شدید کرد و مثل بچه های لجباز گفت "نمیخورم نمیخوام "
هانیبال اخم کرد و از سرجاش بلند و سمت اشپزخونه رفت ویل با دیدن هانیبال اخم هاشو باز کرد و به مرد نگاه کرد که چطور قرص و از روی میز برداشت و تو دهنش گذاشت
هانیبال قرص و برداشت و روی زبونش گذاشت با قدم محکم و به سمت ویل اومد و لب هاش و روی لب های شیرین ویل گذاشت هیچ حرکتی نبود تا اینکه هانیبال موهای نرم و کمی فر ویل کشید و ناخداگاه دهنش باز شد هانیبال سرش و خم کرد و قرص و با زبون داخل دهن ویل فرستاد و همینطور که گازی محکم از لبش میگرفت عقب اومد لیوان اب و از دست ویل گرفت و جلوی دهنش نگه داشت
ویل شوکه پلکی زد و قرص و بدون اب قورت داد تو چشمای هانیبال نگاه کرد و کمی از اب خورد سرش و عقب کشید و به رفتن هانیبال نگاه کرد
لبش و گاز گرفت و ناخداگاه روش زبون کشید نمیفهمید چرا قلبش انقدر تند زده لبش بخاطر گاز هانیبال گز گز میکرد پس روش دست کشید تا شاید دردش بخوابه و به فکر رفت
هانیبال همونجا نشست و اینبار به جای تلویزیون به پسر توی اشپزخونه نگاه کرد که چطور قرمز شده و به فکر رفته
ویل فعلا از اشپزخونه بیرون نرفته ولی بشدت خوابش میومد اروم بلند شد و به سمت اتاق رفت که دید چراغ اتاق کار هانیبال روشنه خدا رو شکر کرد که اون مرد کار داره و با خیال راحت میتونه بخوابه اصلا حواسش نبود داره چیکار میکنه فقط تخت و میدید و واقعا گرمش بود طبق عادت لباسش و در اورد و بدون لباس خوابید
حالا که چشم هاش گرم شده بود احساس کرد تو اغوش گرمی فرو رفته لبخند ناخواسته ای زد و بیشتر به اون منبع گرما چسبید که باعث شد اون گرما به دور شکمش هم منتقل بشه
بیشتر در اغوش اون گرما فرو رفت و خودش را به خواب سپرد
YOU ARE READING
𝗉𝖺𝗌𝗌𝗂𝗈𝗇
Horrorاین قراره همه چیز باشه. همه چیز راجب تو. تویی که میپرستمت لازم به ذکره بگم بدون ویرایشه پس اگه چیزی کم و بد بود معذرت میخوام. 𝖼𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾 : 𝗁𝖺𝗇𝗇𝗂𝗀𝗋𝖺𝗆