مثل هم :part2

77 14 6
                                    

با نفس حبس شده وارد اتاق شد اولین چیزی که توجه اش و جلب کرد اتاق با تم تیره رنگ بود و دومین چیز مرد پشت میز و صندلی قدیمی
کمی دقت کرد و چشمانش ریز شد مرد با موهای جو گندمی و چشمانی اروم ولی پر از احساس بود نگاهش به سمت پایین رفت و با دیدن لباس های مرد رنگ از سر و رویش پرید ضربان قلبش به شدت بالا رفته بود نفس نفس میزد و پاهایش خشک شده بود
حالا این صدایی محکم و بم مرد بود که اورا به خود اورد
"بیا ویل بیا بشین " با صدای مرد نگاهش از لباس ها گرفته شد و به سمت صندلی رفت هنوز هم درگیر بود درگیر لباس های مرد
اروم نشست و به پیراهن زرشکی و جلیقه مشکی مرد نگاه کرد
مرد شروع به صحبت میکرد و این ویل بود که نمیتوانست افکارش را کنترل کند " خب ویل حتما منو میشناسی من هانیبال هستم و  مامور شدم تا دکتر تو باشم من برای تو اینجام و تو برای من اینجایی هر چیز که اتفاق میوفته رو باید به من بگی کوچکترین چیز ها میدونی که من دکترتم و تو برای منی "
ویل اخم کرد اروم گفت " از گفتن کوچکترین چیزا خوشم نمیاد  و بله میشناسمتون "
هانیبال اخم کرد توی دلش پوزخندی زد و نگاه ارومشو به ویل داد  هنوز خیلی وقت داشت تا رامش کنه اونو بگیره تو بغلش و مثل یه بت پرستیدنی اونو بپرسته اون که این همه مدت صبر کرده بود اینم روش اخم هاشو وا کرد و به ویل گفت
"خیلی خب از علایقت بگو از چیز هایی که بدت میاد  یا حتی میترسی "البته که هانیبال همه اینارو میدونست فقط درش میخواست ویل دوست داشتنیش براش حرف بزنه 
ویل هم کمی نرم شده بود و گفت "از ارتباط چشمی خوشم نمیاد میشه اونطوری نگام نکنین "هانیبال کمی خودش و جمع و منتظر موند  " علایق خاصی ندارم حتی نمیدونم از کجا شروع کنم ولی من میترسم از چیز هایی که میبینم چیز هایی که باعث میشن حساس بشم یا فکر کنم دارم توهم میزنم "
جالب شد هانیبال پوزخند کم رنگی زد و به جلو خم شد پس ویل دوست داشتنیش داره خودش و با این چیزا عادت میده از جاش بلند شد و لیوان ابی ریخت و قرص سفید رنگی و از کشو در اورد
به سمت ویل قدم زد و اروم گفت "اروم باش این قرص قراره کمک کنه بخوابی و البته کابوس هات و کم میکنه بهش میگن قرص رویا " همراه حرفش لبخندی زد وکنار ویل نشت یدونه از قرص هارو از بسته اش در اورد و جلوی دهن ویل گرفت
ویل مطمعن نبود قراره چی باشه ولی اون دکتر بود  بهتر از ویل میدونه نامطمعن دهنش و باز کرد و این هانیبال بود ک به لبای برجسته ویل نگاه میکرد قرص و روی زبون پسر گذاشت و لیوان اب و دستش داد وقتی ویل از اون اب خورد لیوان و روی میز گذاشت زبونشو و روی لبش کشید که باعث شد هانیبال دوباره به لباش نگاه کنه
هانیبال میدونست اگر بیشتر از این کنار ویل بشینه یه کاری میکنه تا پسر دوست داشتنیش از قفسش بره حالا که ویل اینجا بود عمرا از دستش میداد
ویل فرشته هانیبال بود فرشته یک شیطان شیطانی در قالب یک ادم و خوب و مطمعن
از کنار ویل بلند شد پشت میز و صندلیش رفت دستی روی میز کشید اروم سمت ویل گفت
"امیدوارم امشب خوب بخوابی ویل "

𝗉𝖺𝗌𝗌𝗂𝗈𝗇Où les histoires vivent. Découvrez maintenant