☆ا
جونگکوک
ا☆ا
به خاطر حرف هایی که بین تهیونگ و بوگوم رد و بدل شده بود کنجکاو شدم
سعی کردم خیلی کنجکاو نشم ولی نشد
از اونجایی که ورود به زمین شیاطین منع نبود
میتونستم داخل برم ولی برای فرشتگان خطرناک بود
و فقط در موارد خاص میتونستیم وارد اونجا بشیم
طبق گفته های کتاب تا دوبار مجاز به رفتن بودیم
ولی برای بار سوم مجازات داشتیم
با خودم گفتم خب یبار که میتونم برم ببینم چجوره
خودم درک نمیکردم که چرا دربارهی کارهای اون شیطان کنجکاوم .
قبلا بین صحبت هاش با بوگوم شنیده بودم که پنجرهی اتاقش روبه آبشار مذابه
بعد صرف غذام از نامجون خداحافظی کردم و بهش توضیح دادم که برای آشنایی با محیط یکم بیرون میگردم و به خوابگاه برمیگردم لباس های سرتاپا مشکیه چرمم رو که بزور از یکی از استادام کش رفته بودم به تن کردم .
از سلف دور شدم و وارد منطقه شیاطین شدم بالهایم رو بستم
عجیب خلوت بود فکر کنم هنوز غذاشونو تموم نکرده بودن و تو صف بودن
دور خوابگاه دور زدم و به مجسمه های طراحی شده ی دورش خیره نگاه کردم
واقعا ترسناک بود چجوری با دیدن اینا زندگی میکنن
همینطوری راه میرفتم تا اینکه به آبشار مذاب رسیدم
حس سوزشی تو پوستم حس کردم پس بالهایم رو سپر بدنم کردم ولی بعد چند دیقه کمی بهش عادت کردم و دوباره بالهایم را به حالت اول برگردوندم
نگاهم رو به تنها پنجرهی بزرگه رو به روی آبشار دادم همینطور بهش خیره بودم تا بتونم تهیونگ رو داخل اتاق پیدا کنم که ناگهان فردی جلو اومد که پاهای برهنه ای داشت کمی که جلو اومد تونستم کامل ببینمش درسته تهیونگ بود، اولین بار بود تو این وضع میدیدمش
ته با بدنی برهنه و بال های مشکیه باز شده جلو اومد و جلوپنجره نشست و پاهاش رو اویزون کرد
اول با بالهام چشمام رو پوشوندم ولی آروم از لای بالهام بهش خیره موندم
واقعا زیبا و جذاب بود همه چیش
از نگاه غرق در آبشارش معلوم بود حواسش به من نیست و من و نمیبینه
غرق در برانداز کردنش بودم که چشماعه وحشیش روم چرخید هیسی کشیدم
و خودمو پشت دیوار مخفی کردم
یکدفعه چیزی ذهنمو مشغول کرد

BẠN ĐANG ĐỌC
𝕰𝑟𝑒𝑏𝑢𝑠 ༫
Fanfictionژانر : فانتزی ، اسمات ، ورس ، کمی کمدی ، اساطیری کاپل : اصلی : کوکوی/ویکوک( ورس ) خلاصه: زمین و کهکشان ها و همه ی جهان در یک مکعب کوچیک فرض میکنیم که توسط یه جامعه که از شیاطین و فرشتگان تشکیل میشود اداره میشود ( بدون اینکه مردم اون مکعب بدانند...