مدتی بود از این قضیه می گذشت و همه به سرکار خودشون برگشته بودن
ولی با ورود هر فرشته یا شیطان جدید این موضوع براشون بازگو میشد
مارک تهیونگ هر روزی که کوک تو دنیاعه خودش بزرگ تر میشد پررنگ تر میشد و بیشتر تو پوستش نفوذ می کرد هر چی نباشه اون یه نفرین بود .
ولی یک روز رندوم تهیونگ با دردی وحشتناک از خواب پرید سعی کرد خودشو از تخت پایین بندازه سمت در اتاقش بخزه و از کسی کمک بخواد جوری اون مارک بهش درد میداد که حتی صداش در نمیومد دهانش درحال کف کردن بودن بع گلوش چنگ مینداخت
تو تمام این هزاران سال اولین بار همچی اتفاقی براش میوفتاد و واقعا عذاب آور بود بعد چند دقیقه بردش مثل سال ها گذشت درد آروم گرفت.
همونطور بی حس به سقف خیره شد و ذهنش مشغول این شد که
چرا بعد این همه مدت کا کوک نیست این اتفاق براش افتاده
و با فکر اینکه این درد دوباره تکرار شه وحشت کرد .
جین بخاطر سر و صداها خودش و به اتاق برادرش رسوند×چه خبره اینجا نصف شب سرو صدا راه انداختی ؟
+داشتم میمردم جین مارک کوک داشت خفم میکرد حتی بدتر از خفه نمیدونم اون چه دردی بود .
جین کمی تو فکر فرو رفت قبلا هم ته ازین درد ها داشت ولی کمتر و نه به این شدت .
×فکر کنم باید بریم کتابخونه ممنوعه یا از لوسیفر بپرسیم.
+لوسیفر گزینه ی سریع تریه.
× فردا بریم الان خوابه نه تنها جوابمونو نمیده یه نفرین دیگه هم، هم به تو هم به من اضافه میکنه ایندفعه قطعا متلاشی میشی .
ته بخاطر درد گردنش فقط چشم هاش رو به علامت تایید باز و بسته کرد و دوباره به تختش برگشت جین هم بدون حرفی برگشت به اتاقش
از وقتی کوک رفته بود ته منزوی شده بود دیگه شرارت قبلش رو نداشت چندباری مادرش به خوابش اومده که متقاعدش کنه این بازیو تموم کنه و به آزمودئوس بودنش برگرده.
ولی نتیجه ای نداشت
اوایل که کوک رفته بود همه چی اوکی بود ولی بعد از چندسال یکدفعه این اتفاق برای ته افتاده بود و همینطور بدتر و بدتر می شدبالاخره صبح شد
با حس کوفتگی شدیدی از تخت بلند شدم سمت اتاق جین رفتم
عجیب بود که بدنم درد می کرد مثلا یه شیطانم درد برای من تعریف نشدس لعنتی زیر لب فرستادم در اتاق جین و باز کردم داخل رفتم
چه عجب فقط تنها خواب بود دورش کسی نبود
با تکون های شدیدی بیدارش کردم+ جین پاشو مار خوش خط و خال بدو کار داریم زودباششش
جین با کلافگی رو تخت نشست بالمو کشید که باعث شد آخ بلندی بگم
+ اه پدسوخته بالم و چیکار داری !!!!
× مرتیکه آدم و اینطوری بیدار میکنن قوزمیته نفرینی
از لقبی که بهم داد خندم گرفت کوبیدم تو سرش که خودمو نبینه
× نکن بزار لباس بپوشم حداقل اه
YOU ARE READING
𝕰𝑟𝑒𝑏𝑢𝑠 ༫
Fanfictionژانر : فانتزی ، اسمات ، ورس ، کمی کمدی ، اساطیری کاپل : اصلی : کوکوی/ویکوک( ورس ) خلاصه: زمین و کهکشان ها و همه ی جهان در یک مکعب کوچیک فرض میکنیم که توسط یه جامعه که از شیاطین و فرشتگان تشکیل میشود اداره میشود ( بدون اینکه مردم اون مکعب بدانند...