+ شاید درست نباشه ولی بهت اعتماد میکنم . بیا همکارای خوبی باشیم
بلافاصله دستش رو برای توافق جلو اورد
یه نگاه به دستش و یه نگاه به خودش کردم با تردید دستمو جلو آوردم و فشردم
تهیونگ نمیدونست که با قبول کردن این قرارداد قراره چه بلایی سرش بیاد_ قبوله .. پس بیا باهم بیشتر وقت بگذرونیم
یکدفعه رعد و برقی دورشون شکل گرفت و چشمای جونگکوک کاملا به رنگ یخی و سفید درومد
چرا دروغ بگم برای چند ثانیه تمام جریان برق تو وجودم حس کردم و بدنم از درون سوخت بعد ازینکه دستمو ول کرد
بدنم سست شد کنارش رو زمین افتادم باورم نمیشد من یکی از ۷ شیطان با حس قدرت یه
زئوس کوچولو زمین گیر شدم بعد چندی بلند شدم سرفه خشکی کردم_لوسیفره من ( خدای من ) این چی بود دیگه
با نیشخند نگاهی بهم انداخت که حاضرم شرط ببندم از هر شیطانی مرموز تر بود
+ امضای قرارداد بود دیگه قرارداد اعتماد
_ ما ازین چیزا نداریم لوسیفر وکیلی
+ نترس چیزی نیس فقط شبیه یه مهر و امضا مگر اینکه یکیمون فسخش کنه و خیانت کنه به حرفش
_خب چی داره اگه فسخ شه ؟!+ اونشو حتی منم نمیدونم یعنی خوندما ولی یادم نیس الان به هر حال ما که قرار نیس فسخش کنیم این فقط برا اطمینان بود
سری به نشونه تایید تکون دادم آروم سرمو رو رونای پر کوک قرار دادم دراز کشیدم
_ میدونی از وقتی اومدم هیچ کار شیطانی جز دروغ و هورنی کردن بقیه انجام ندادم تازه اون هورنی کردنم به نتیجه نرسید
همینطور که حرف میزدم دستشو گرفتم گذاشتم رو سرم
_ شما فرشته ها که مهربونین ناز کردنم بلدین دیگه یکم موهامو ناز کنی خوب میشه
جونگکوک همینطوری با تعجب به کارام خیره شده بود یک کلمه حرف نمیزد آروم بعد حرفم انگشتاشو تو موهام فرو کرد مشغول ناز کردنش شد همونطور که ناز میکرد من چشام سنگین و سنگین تر میشد برا تشکر لب هامو رو پوست رونش کشیدم بوسه نرمی بهش زدم که باعث شد پاهاشو یکم جمع کنه ، نیشخندی به این حرکت زدم ولی کار دیگه ای نکردم گذاشتم رو پاهاش خوابم ببره
جونگکوک
همونطور که خواب بود آروم با موهاش بازی میکردم به اجزا صورتش خیره بودم واقعا چطور همچین موجود زیبایی باید جزو ۷ شیطان میبود لحظه ای اون دفعه ای که از پنجره اتاق تهیونگ دیدش زده بود از جلوی چشماش رد شد باعث شد گوشه لباشو بگزه زیر شکمش چیزی رو حس کنه که از وقتی با تهیونگ آشنا شده بود چندباری حسش کرده بود
دقیقه ها به تهیونگ غرق در خواب خیره شد ولی با تموم شدن تایم مجبور شد اون شیطان که تو خواب در مظلوم ترین حالت بود بیدار کنه و باهم از اونجا به سمت خوابگاه هاشون حرکت کردند و با نگاه معنی داری همدیگر رو بدرقه کردن
YOU ARE READING
𝕰𝑟𝑒𝑏𝑢𝑠 ༫
Fanfictionژانر : فانتزی ، اسمات ، ورس ، کمی کمدی ، اساطیری کاپل : اصلی : کوکوی/ویکوک( ورس ) خلاصه: زمین و کهکشان ها و همه ی جهان در یک مکعب کوچیک فرض میکنیم که توسط یه جامعه که از شیاطین و فرشتگان تشکیل میشود اداره میشود ( بدون اینکه مردم اون مکعب بدانند...