سلامم. امیدوارم به خوبی از این بوک که اولین
قلمم هم هست لذت ببرین. خواهش میکنم اگه این فیک رو میخونین منو از یه ووت غافل نذارین💗جدا از این ها این فیک ژانر رمانتیک و درام داره و کاپل اصلی هم "تهکوک"عه.
تنها کاپل فرعی نامجینه که خودم کشته مردشمم.
دیگه حرف نمیزنمو بریم😅_______________________
-17th December 2019
کفش های تنگش واقعا آزار دهنده بود و نمیتونست بیشتر از این راه بره. کمرش به علت کج راه رفتن درد گرفته بود و فقط دنبال آدرس اون اعلامیهی لعنتی کار میگشت.
"اه،پس این کجا.."
با دیدن یک عمارت که بیشتر شبیه یه قصر بود حرف در دهانش ماسید. حس میکرد سیندرلاییست که اون رو به کار تویِ قصر شاهزاده و معشوقش دعوت کرده بودن. ابروی بالا انداخت بدون توجه به درد کفشش به سمت در بزرگ عمارت رفت.
لبش را لیسید و انگشتش را دراز کرد تا زنگ را فشار دهد. آیفون تصویری بود و بخاطر همین یکم خجالت میکشید. و بالاخره...زنگ را فشار داد.
بعد چندثانیه معطلی صدای بم و کلفتی را شنید:
"شما؟"
- "امم،وقت بخیر..من،من برای کار اومدم. بابت همون اعلامیهای.."
- "داخل شید. "
جونگکوک با نگاه مزخرفی به آیفون خیره شد،چه مرد ضدحالی بود.
آهی کشید و بعد اینکه در با صدای تق بلندی باز شد،وارد عمارت بزرگ و خیره کننده شد. آدامش صورتی رنگ داخل دهانش را باد کرد و نگاه خیره ای به عمارت که نه،قصر انداخت.
"فاک..اینجا خونهس یا قصر هفت کوتوله؟"
همانطور که همه جارا بر انداز میکرد با همان صدایی که پشت آیفون شنیده بود از جایش پرید.
- "بچه جون،به چی انقد نگا میکنی؟"
جونگکوک سریع به پشتش نگاه کرد و سریع تعظیمی کرد. تا خواست دهانش را باز کند تا خودش را معرفی کند ولی با غولی که جلویش دید چشم های درشتش روبه گردی رفت.
"نمردم و هرکول رو از نزدیک دیدم."
مرد نگاه وحشتناکی به پسر کم قد و قواره و بانمک روبرویش رفت: "چیزی گفتی؟"
جونگکوک سریع با دستهایش جلوی دهانش را گرفت و خواست تا ریدمانی که به بار آورده بود را جمع کند.
KAMU SEDANG MEMBACA
Extacy | VKOOK
Romansa"از من بشنو،هیچوقتِ هیچوقت عاشق اربابت نشو!" عشق بین یک پسربچه یتیم که برای کار کردن به عمارت خانواده کیم میره ولی با اتفاقاتی که میفته... Part of story: - "میدونی ارباب،میگن چشمای من خیلی عادی و زشته." تهیونگ به چشم های قهوه ای رنگ عشقش خیره شد: "...