Vikings_shot4

390 73 15
                                    

چشماشو به سختی باز کرد خواست توی جاش تکون بخوره که درد وحشتناکی توی کمر و زیر دلش پیچید دوباره خاطرات دیشب براش یادآوری شد که یادش اومد چه بدبختی سرش اومده. امروز حتما به زندگیش پایان میداد اگر اینکار نمی‌کرد نه تنها تا آخر عمر خاطره و درد دیشب براش تداعی میشد بلکه مطمئن بود بلایی که دیشب سرش اومده قطعا تو شب‌های دیگه تکرار خواهد شد پس چاره ای نبود باید یه کاری میکرد.

چشماشو بست و قطره اشکی از گوشه چشمش جاری شد.
با هر بدبختی بود سمت دیگه چرخید جیمین هنوز کنارش خواب بود.

به عضلات پشتش نگاه کرد چقدر ورزیده بود از هیکلش میشد فهمید که مرد جنگه. سرشو با تأسف تکون داد چطور میتونست تو همچین موقعیتی به همچین چیزی فکر کنه.

با سختی توی جاش نشست باید اول حموم میکرد تا رد و نشان مصیبت دیشب از تنش پاک بشه.

جیمین توی جاش تکونی خورد و برگشت.
سرش به شدت درد میکرد چشماش که باز شد کمی اطرافو دید و یهویی با تعجب از جاش پرید و نشست.
تهیونگ به حرکاتش نگاه کرد.

جیمین با بهت بهش نگاه کرد :من اینجا چیکار میکنم؟!
با ناراحتی سرشو پایین انداخت حتی دلش نمی‌خواست تو چشماش نگاه کنه:دیشب خودتون گفتین بیارمتون اینجا.

جیمین چنگی به ملحفه زد به خودشو تهیونگ نگاه کرد هر دو برهنه بودن پس غیر ممکن بود اتفاقی بینشون نیفتاده باشه ولی برای اطمینان پرسید:دیشب ....

از سکوت تهیونگ متوجه همه چیز شد درسته جیمین بارها و بارها قصد تصاحب بدن تهیونگ داشت، درسته بدن و قلبش کشش عجیبی به این پسر داشت ولی هیچ وقت قصد تجاوز به اون رو نداشت. جیمین با برده های زیادی خوابیده بود ولی تجاوز جزو خط قرمزاش بود نمیدونست باید چیکار کنه وچی بگه از طرفی برای تهیونگ ناراحت بود و از کارش پشیمون و از طرف دیگه غرورش اجازه معذرت خواهی نمی‌داد هر چی که بود اون پادشاه بود و تهیونگ برده ش.

جیمین:نباید به حرفم گوش می‌دادی
تهیونگ ناباورانه سرشو بلند کرد الان مقصر خودش بود؟!!
تهیونگ:من چطور می‌تونستم از دستور عالیجناب نافرمانی کنم

جیمین:لباسامو بده.
تهیونگ به خودش نگاه کرد چاره ای نبود بدن برهنشو با پارچه پوشوند و با هر بدبختی بود بلند شد.
لباسای جیمین که روی زمین بود رو برداشت جیمین از روی تخت پایین اومد پشتش رو به تهیونگ کرد تا لباساشو بپوشه.

سرش که پایین بود رو برای لحظه ای بالا آورد و با چیزی که دید شوکه شد.
امکان نداشت خیلی شبیه بود. نزدیک تر رفت شاید چشماش تار میدید.
پشت جیمین درست کنار بازوی راستش نشانی هک شده بود...
نه نه حتما اتفاقی بود جیمین متعلق به این قبیله بود.

بعد از اینکه لباس پوشید سمت تهیونگ برگشت و بدون اینکه حرفی بزنه از چادر بیرون رفت و تهیونگ رو توی بهت و پریشون خیالی تنها گذاشت.

Vikings Where stories live. Discover now