7_prison

4.5K 575 271
                                    

جونگکوک به مدت 3 روز توی اتاقش حبس شد و تا یک هفته حق نداشت از خونه خارج بشه. به نظر خودش این غیرمنصفانه‌ترین تنبیهی بود که تهیونگ میتونست براش در نظر بگیره چون درهرحال موفق نشده بود اهدافش رو عملی کنه. با توجه به اینکه طی یک تصمیم احمقانه دوست پسر قلابیش رو به تهیونگ معرفی کرد و حتی بعدا حقیقت رو باهاش در میون نگذاشت، تا حدودی خودش رو لایق تنبیه شدن میدونست ولی اینکه حق نداشت به مدت یک هفته از خونه خارج بشه براش غیرقابل تحمل بود.

اما تونست به این قضیه اعتراض کنه؟ به هیچ عنوان. تونست ذره‌ای از تنبیهش رو کم کنه و تلفن همراهش رو پس بگیره؟ حتی نتونست با تهیونگ صحبت کنه و در طول اون 3 روزی که در اتاقش حبس شده بود، برای گذران وقت فقط کتاب میخوند یا به سقف اتاقش زل میزد. گاهی اوقات دلش میخواست از پنجره‌ی اتاقش بیرون بره تا قوانین رو زیر پا بگذاره و تنبیهش رو نادیده بگیره چون پنجره‌ی اتاقش قفل نبود ولی دو مشکل وجود داشت. محوطه پر از نگهبان‌هایی بود که لحظه‌ای حواسشون از اطراف پرت نمیشد و مشکل بعدی ارتفاع اتاقش از زمین بود. اگه تلاش میکرد از طبقه‌ی سوم به پایین بپره یا به نحوی خودش رو به زمین برسونه، احتمالا زنده نمی‌موند که نگران نگهبان‌ها باشه. جونگکوک دوربین‌های امنیتی رو نادیده گرفت که سرتاسر خونه و حتی محوطه وجود داشتن.

صبر کرد، صبرکرد و صبر کرد. به جز صبر کردن هیچکار دیگه‌ای از دستش بر نمی‌اومد و هرشب اون لحظاتی که از گی‌بار به خونه برگشتن رو توی ذهنش مرور میکرد. تمام تلاشش رو کرده بود ترحم تهیونگ رو به دست بیاره و برای بخشیده شدنش حاضر بود کارهای زیادی انجام بده. ولی تهیونگ حتی کلمه‌ای باهاش صحبت نکرد و از پنجره‌ی ماشین به بیرون خیره شده بود. سرش رو روی شونه‌اش گذاشت، دستش رو گرفت و از همه‌ی کلماتی که بلد بود استفاده کرد اما پسر بزرگ‌تر جوری رفتار میکرد که انگار جونگکوک اونجا حضور نداشت.
به همین خاطر در آخر مغموم و ناراحت ازش فاصله گرفت و توی خودش فرو رفت. در این تصور بود که اگه ازش رو برمی‌گردوند امکان داشت تهیونگ ازش دلجویی کنه. ولی این اتفاق رخ نداد. سکوتی سنگین بینشون برقرار شد و تا زمانیکه به خونه رسیدن این سکوت ادامه پیدا کرد.
روز بعد وقتی تلاش کرد از اتاقش خارج بشه و در قفل بود، از شدت وحشت نزدیک بود دیوانه بشه.

تهیونگ تا اون روز هرگز چنین تنبیهی براش در نظر نگرفته بود. همیشه باهاش به مهربونی و لطافت رفتار میکرد و تنبیه کردنش فقط به کلام و حرف منتهی میشد. دقایقی بعد خدمتکار در اتاقش رو باز کرد و بهش اطلاع داد که باید طی 3 روز آینده تو اتاقش می‌موند و حتی برای غذا خوردن هم حق نداشت بیرون بیاد. دو بادیگارد داخل راهرو ایستاده بودن و نگهبانی میدادن به این ترتیب هیچ حق انتخاب یا اعتراضی براش باقی نموند.

روز چهارم وقتی حبس 3 روزه‌اش رو پشت‌سر گذاشت و بیرون رفت، حقیقتا احساس یک زندانی رو داشت که از زندان آزاد شده بود. خدمتکار بهش اطلاع داد تهیونگ در محوطه‌ی بیرون از عمارت منتظرش بود و جونگکوک نمیخواست به دیدنش بره چون به شدت از دستش دلخور بود. میخواست یک هفته‌ی آینده رو در گوشه و کنار اون عمارت به آخر برسونه تا وقتی تنبیهش به اتمام می‌رسید و بعد به زندگی سابقش بر می‌گشت. ولی غریزه‌اش موضوع دیگه‌ای رو بهش می‌گفت. احساسش از یک مسیر ناآشنا، پیچ در پیچ و پر از ناهمواری خبر میداد. این احساس درست شبی به سراغش اومد که در گی‌کلاب با کایل مواجه شد و بعد تهیونگ حقیقت رو درباره‌ی همه‌چیز فهمید. حتی با اینکه تنبیه اصلی رو پشت‌سر گذاشته بود ولی میدونست اوضاع هیچوقت به 4 روز قبل بر نمی‌گشت.

GANGSTER "VKOOK" پایان فصل اولWhere stories live. Discover now