18_choice

5K 714 629
                                    

500 +ووت

***
وقتی بازوش رو کشیدن و بلندش کردن مقاومتی نشون نداد.
روی زمین و کنار یکی از کمدهای رختکن، زانوهاش رو توی شکمش جمع کرده بود.
در کابوس‌های تاریک و ترسناکش سِیر میکرد وقتی به دست‌هاش دستبند زدن و به سمتی هدایتش کردن.
خشونت زیادی به خرج میدادن.
محتاطانه، بی‌رحمانه و با جدیت هردو بازوش رو گرفتن؛ کلمه‌ای باهاش صحبت نکردن. انگار همه‌چیز مانند روز براشون روشن بود.
انگار میدونستن باید کجا برن و باهاش چیکار کنن.
انگار میدونستن چه اتفاقی رخ داده بود و باید چه تاوانی می‌پرداخت.
درحالیکه خودش هنوز سردرگم، گیج، وحشت‌زده و سست بود.
بدنش مانند تکه‌ای یخ سرد بود و هیچ حرکتی رو با اختیار خودش انجام نمیداد.

نمیدونست چند دقیقه یا چند ساعت از نشستنش روی زمین می‌گذشت. هیچ تصوری از زمان نداشت و حتی هیچ فکری در ذهنش نمی‌چرخید.
تنها احساسی که در قلب و روحش می‌خروشید وحشتی بی‌انتها بود اما نه برای خودش. بلکه برای شخصی که به بیرون از حمام پرتش کرد و خودش داخل موند.
جونگکوک برای مدت کوتاهی همونجا ایستاد و به داخل نگاه کرد.
فقط چند لحظه و تا زمانیکه تهیونگ، زندانی‌ها رو از اطراف خاویر کنار زد، جلو رفت و سپس ناپدید شد.

مثل رباتی آموزش دیده کنار یکی از کمدها چمپاتمه زد و همونجا با هراسِ بعد از واقعه باقی موند. نشست، نشست، نشست، نشست و نشست بدون هیچ حرکتی همونجا نشست. برای چه شخصی منتظر بود تهیونگ یا رسیدن نگهبان‌ها؟
اما تهیونگ هرگز خارج نشد و همونجا تنها موند.
شاید هم بیرون اومد و حتی از رختکن خارج شد و تلاشی برای پیدا کردن پسرک انجام نداد.
شاید نگهبان‌ها زودتر به حمام یورش برده بودن و حالا جزو آخرین نفرات محسوب میشد.
درست بعد از دستگیر شدنش این افکار به ذهنش هجوم بردن. زمانی به خودش اومد که به اتاق ناآشنایی واردش کردن و روی یک صندلی نشست.
جونگکوک بازهم حضورش رو بدون دیدنش در پوست و روح و غریزه‌اش احساس کرد. پسر بزرگ‌تر اونجا بود شاید فقط یک متر فاصله داشتن.
مرد ناشناسی با کت و شلوار خاکستری رنگ پشت یک میز بزرگ نشسته بود و بهشون نگاه میکرد. در چشم‌هاش خصومت و نفرتی دلهره‌آور دیده میشد و هیچ حرفی نمیزد. روی تکه چوبی تزئین شده اسمش حک شده بود"مارتین مایر"

جونگکوک با اشتیاق نگاهش رو به اطراف چرخوند؛ برای دیدنش حریص بود و در همون جستجوی اول موفق به دیدنش شد.
تهیونگ با یک متر فاصله درست مثل خودش روی صندلی نشسته بود و توجهی به اطرافش نشون نمیداد. طوری به مارتین نگاه میکرد انگار فقط خودشون دو نفر در اون اتاق حضور داشتن.
جونگکوک برای ساکت موندن از درون جنگید؛ تک‌تک سلول‌های بدنش برای نزدیک شدن بهش و صدا زدنش جیغ میزدن. اما ساکت و بی‌حرکت موند شاید چون زبانش از شدت شوک‌زدگی کار نمیکرد.
شاید هم دلیل دیگه‌اش ریکاردو بود وقتی صداش در اتاق منعکس شد "قاتل کاملا مشخصه. هممون میدونیم کیه. نمیدونم چرا من و هم سلولیم اینجاییم"

GANGSTER "VKOOK" پایان فصل اولWhere stories live. Discover now