27_slaughter

2.9K 515 440
                                    

❌عزیزای دلم. فداتون بشم اگه از محتوای حساس و قطع عضو و خونریزی خوشتون نمیاد اینو نخونید بعدا نگید وای حالمون بد شد😭

300+کامنت

***

فضای کارگاه مانند همیشه پر از سر و صدای وسایلی بود که زندانی‌ها باهاشون کار میکردن. تنها یک ساعت از وارد شدن و مشغول شدنشون می‌گذشت و تهیونگ صبورانه منتظر بود. کسانی که در چنین کارگاه‌هایی مشغول به کار میشدن، زندانی‌هایی بودن که مرتکب‌ خلاف‌های کوچک شده بودن برای مثال دزدی یا نقاشی روی دیوار به صورت غیرقانونی. زندانی‌هایی با جرم قتل یا حمل مواد مخدر هرگز حق نداشتن وارد این کارگاه‌ها بشن. به همین خاطر، اشخاص نسبتا زیادی اونجا دیده میشدن و چهره‌هاشون به هیچ عنوان شبیه قاتل‌ها نبود.

البته به جز یکیشون. تهیونگ تمام مدت بهش خیره شده بود. خودش هم برای رد گم کنی کار میکرد و همشون لباس‌های مخصوص کار به تن داشتن. لباسی سرمه‌ای رنگ که حالتی سرهمی شکل داشت. اما اینجا کلاه‌هایی مخصوص روی سرشون می‌گذاشتن تا اگر وقتی با برخی از وسایل کار می‌کردن صدمه نبینن.
به همین خاطر حتی اگر نگاهش به تهیونگ می‌افتاد نمیتونست تشخیصش بده.
از لحاظ قدی هم اندازه بودن اما شکارش هیکلی بسیار چاق و نامناسب داشت که باعث شده بود موقع کار کردن از نفس بی‌افته. شر و شر عرق می‌ریخت و گاهی اوقات برای استراحت کردن روی یک صندلی می‌نشست اما نگهبان با تفنگ بهش سقلمه میزد تا از جاش بلند بشه.

زمان می‌گذشت و تهیونگ نمیخواست از پنج ساعتی که در اختیار داشت کم بشه.
اره‌ای که باهاش کار میکرد رو روی میز گذاشت و به سمت نگهبان برگشت. تمام اون مدت کنار زندانی‌ها ایستاده بود و تک تک حرکاتشون رو می‌پایید مبادا خطایی ازشون سر بزنه. تهیونگ با 200 دلار اختیار نگهبان رو در دست گرفته بود و حالا فقط با یک اشاره هرکاری که ازش می‌خواست رو انجام میداد.طی چند هفته‌ای که در اون زندان زندگی کرد، متوجه شده بود هم زندانی‌ها و هم نگهبان‌ها برای مقداری پول هرکاری از دستشون بر می‌اومد رو انجام میدادن. چه قتل چه آدم فروشی، چه خیانت و چه دروغ و ریاکارای. این موضوع اهمیتی نداشت. نه تا وقتی که ازش سود می‌برد و درحقیقت به نفع خودش و اهدافش بود.

نگهبان با دیدن اشاره‌ی تهیونگ سریعا سر تکون داد. دست‌هاش رو بهم کوبید و با صدای بلندی اعلام کرد "خیلی خب پسرا. کار شما امروز یکم زودتر تموم میشه. وسایل رو بذارید زمین و یکی یکی برید بیرون."

. زندانی‌ها با شنیدن حرف نگهبان متعجب و غافلگیر وسیله‌هایی که در دست داشتن رو زمین گذاشتن. ذاتن کسانی نبودن که اهل مبارزه و گارد گرفتن باشن و حتی خوشحال هم شدن چون کمی زودتر از کار مرخص می‌شدن. به همین خاطر دست از کار کشیدن و سریعا شروع به عوض کردن لباس‌هاشون کردن.
تهیونگ چشم از قربانیش برنداشت. لباس عوض میکرد و هیچ ترسی در چهره‌اش دیده نمیشد.

GANGSTER "VKOOK" پایان فصل اولDonde viven las historias. Descúbrelo ahora