400+کامنت
**روز بعد همهچیز به عجیبترین نحو ممکن پیش رفت. از وقتی جونگکوک به زندان اومده بود فقط همون روز اول دعوا و درگیری داشتن. بعد از اون هر زمان بینشون دلخوری پیش میاومد تقریبا به سرعت برطرف میشد و طی چند ساعت دوباره اوضاع به سابق بر میگشت. حتی قبل از اینکه زندان برن رابطهی بینشون همین شکلی بود و زیاد پیش نمیاومد چند روز متوالی از همدیگه دلخور بمونن. اغلب آخرشب به اتاق تهیونگ میرفت و یا پسر بزرگتر برای بوسهی شببخیر بهش سر میزد.
جونگکوک تا سن 18 سالگی دوست نداشت بوسههای آخرشبی که تهیونگ روی پیشانی یا صورتش میگذاشت متوقف بشن. وقتی تهیونگ برای اینکار به اتاقش میاومد با خوشحالی ازش استقبال میکرد و بعد به آسودگی میخوابید. اما از یک جایی به بعد دلش نمیخواست مقابل چشمهاش مانند یک پسربچه به چشم بیاد و حقیقت رو باهاش در میون گذاشت. این قضیه برای تهیونگ بسیار بامزه بود و جدیش نگرفت ولی بوسههای آخرشب به پایان رسیدن.
دعواهای بینشون هرگز جدی نبود. به یک بحث و مشاجرهی کوچک ختم میشد و سپس چند ساعت بعد یا حداکثر یک روز بعد دوباره سر یک میز غذا میخوردن و گپ میزدن. تهیونگ همیشه میخواست در مورد اتفاقاتی که در دانشگاه یا مدرسه میافتاد ازش سوال بپرسه.
با صبر و حوصله به حرفهای پر از هیجان جونگکوک گوش میداد، لبخند میزد و خیلی اوقات دربارهی بعضی از مسائل راهنماییش میکرد. حتی چندبار مثل یک والدِ واقعی، ابحاثی که مربوط به سکس یا مراقبتهای مربوط به این قضیه میشد رو باهاش در میون گذاشت.اما جونگکوک سریعا مسیر صحبت رو عوض میکرد و بیمیلیش رو نشون میداد. بههرحال تا چند وقت پیش دربارهی گرایش جنسیش کاماوت نکرده بود و تهیونگ همیشه تلاش میکرد راجع به خطر حاملگی بهش هشدار بده.
احتمالا جونگکوک رو پسر خوشگذران و سر به هوایی میدید که هر روز با دخترهای مختلف میخوابید درحالیکه پسر کوچکتر هرگز سکس یا رابطهی عاشقانه رو تجربه نکرده بود.
بارها و بارها تصمیم گرفت شجاعانه در مورد گرایش جنسیش حقیقت رو با تهیونگ در میون بگذاره. ولی هربار وقتی مقابل پسر بزرگتر مینشست و به چشمهاش نگاه میکرد جسارت و جراتش ته میکشید. همیشه چیزی درونش به یغما میرفت و درهم میپیچید وقتی زمانِ گفتن از حقایق فرا میرسید.حالا چندین روز از دعوای بینشون میگذشت و تهیونگ به معنای واقعی کلمه نادیدهاش میگرفت. فرقی نداشت چقدر برای نزدیک شدن بهش تلاش میکرد یا بهش زل میزد. اصلا حضورش برای تهیونگ به چشم نمیاومد و بعد از مدتی دست از تلاش کردن برداشت. حتی خودش هم دلیل دعوای بینشون رو به درستی نمیدونست و اگر به گذشته بر میگشت "شاید" ریکاردو رو بازم نجات میداد. چون تهیونگ چرا باید به ریکاردو حسودی میکرد؟ دشمنهای زیادی در اون زندان داشت و ریکاردو هم یکی از دشمنانش محسوب میشد پس قضیهی حسادت منتفی بود.
BINABASA MO ANG
GANGSTER "VKOOK" پایان فصل اول
Actionجونگکوک بخاطر وابستگی شدیدی که به پدرخوندهاش کیم تهیونگ داره، دلش میخواد همهجا کنارش باشه حتی تو زندان.