Tiredness is accessible💚

120 25 25
                                    

یونجون هر آن حس می‌کرد ممکنه بدن شیشه ایش زیر سنگینی سوبین بشکنه. به ناچار ازش خواهش کرد:
+ سوبین؟ هیونگ؟ میشه یکم رو پای خودت وایستی؟
سوبین تو اوج مستی سر تکون داد:
- نه نمیشه
یونجون دست سوبین رو دور گردنش محکم تر کرد و دست دیگش رو دور کمرش حلقه کرد:
+ حس می‌کنم دارم می‌شکنم!
سوبین ایستاد و با انگشتش جلوی چشم یونجون خط و نشون کشید:
- انقد نق نزن چوی یونجون! ... تو برای همین کارا ساخته ... شدی! فکر کردی انقد ... شکننده ... طراحیت کردم؟
سکسکه اجازه حرف زدن بهش نمی‌داد. هرچند باعث شده بود حداقل یونجون کمتر راجب بدنش استرس داشته باشه.
دوباره دست سوبین رو دور گردنش انداخت و وادارش کرد راه بره.
+ حالا مجبور بودی شیشه ای بسازیم؟ حس غیر واقعی بودن میده.
- باید بتونم سیستم های داخلتو ... ببینم. تو نسخه‌ی قابل ... عرضه ... پوشش سیلیکونی برات طراحی ... میشه.
یونجون ایستاد و به صورت سوبین زل زد:
+ قابل چی؟
سوبین هنوز داشت راهش رو ادامه میداد:
- قابل عرضه.
+ عرضه؟
دنبال سوبین دوید. اما سوبین وارد ساختمون شده بود و داشت سوار آسانسور می‌شد.
دنبالش پرید تو آسانسور. اون که تا چند لحظه پیش نمی‌تونست راه بره چجوری یهو انقد سریع شده بود.
سوبین کف آسانسور نشست.
یونجون سریع بلندش کرد و تکونش داد:
+ نه نه نخواب بیدار شو بگو خونه‌ت طبقه چندمه رمزش چیه.
سوبین در حالی که سرش رو شونه ش آویزون بود زمزمه کرد:
- سوم.
یونجون دکمه طبقه سوم رو فشار داد و بعد از رسیدن به طبقه مورد نظر، تازه با واحد های مختلف رو به رو شد و دوباره مجبور بود سوبین رو به حرف بیاره:
+ سوبین؟ سوبین هیونگ؟ خونه‌ت کدومه؟
با اشاره سوبین به واحد رو به روی اسانسور، یونجون خدا رو شکر کرد که حداقل چند قدم سوبین رو کمتر جا به جا می‌کنه.
سوبین رو جلوی قفل هل داد و دستش رو جلوی مانیتور نگه داشت:
+ سوبین؟ رمز؟
سوبین رو تایپ کرد و بعد از کلی محنت کشیدن بالاخره در باز شد و یونجون سوبین رو داخل خونه برد.
خونه‌ش از چیزی که فکر می‌کرد ساده تر و خالی تر بود، البته که قابل انتظار بود، تمام زندگی سوبین توی آزمایشگاهش بود.
سوبین رو روی مبل نشوند و خودش هم روی مبل دیگه‌ای نشست.
+ خیلی با اون الکل ۲۵ درصدت خستم کردی چوی سوبین! خستگی فعال!
سوبین روی همون مبل خوابش برد و یونجون هم به خودش زحمت انتقالش به تخت رو نداد. همونجا نشست و تصمیم گرفت کل شب رو با زل زدن به سوبین بگذرونه. و اصلا حتی به ذهنش هم نرسید که میتونه خودش رو خاموش کنه و مثل سوبین، یک جورایی شب رو بخوابه و به باتریش یه استراحتی بده.
چطور می‌تونست بخوابه وقتی سوبین مثل یه زیبای خفته به تمام عیار، با گونه های قرمز شده و لبای خرگوشیش که کمی باز بودن، جلوش خوابیده بود؟
کنار مبل روی زمین نشست و از نزدیک تر بهش زل زد، دست داغ سوبین رو که از مبل به پایین آویزون شده بود توی دستش گرفت و روی لبای سرد خودش گذاشت. سرمای بدنش در مقابل گرمای سوبین خیلی مصنوعی به نظر می‌رسید، چرا انسان نبودن انقد آزارش میداد؟
سرش رو به مبل تکیه داد، دست سوبین هنوز توی دستاش بود و به چهره‌ی خوابیدش زل زده بود. موهای قهوه‌ایش روی پیشونیش پخش شده بودن و یونجون حتی می‌تونست چند تا تار سفید بینشون ببینه. زمزمه کرد:«به خاطر منه»

Electric HeartWhere stories live. Discover now