:«هی جئون هم سلولی جدید داری»
نگهبان به مرد که طبقه بالا تخت دو طبقه دراز کشیده بود گفت
جونگکوک نیم خیز شد تا چهره هم سلولی جدیدش رو ببینه، انتظار یک مرد درشت هیکل با زخم های عمیق روی صورتش رو داشت ولی عوض پسری ریز اندام در حالی که لباس نارنجی زندان تو تنش زار میزد در حالی که بینیش رو میکشید بالا وارد سلول شد
نگهبان نگاهش رو باسن پسر بود و مشخص بود داره نقشه میکشه تا یه گوشه تنهایی گیرش بیاره
اون پسر زیادی برای زندان لطیف بودنگهبان در سلول رو قفل کرد و با پوزخند گفت
:«کوفتت بشه»
و بعد رفتحالا تهیونگ و جونگکوک با همدیگه تنها بودن
تهیونگ معذب به هر چیزی به غیر از اون مرد نگاه میکردبی مقدمه پرسید
:«تاپ یا باتم؟»از تعجب شونه ای بالا انداخت دوست نداشت جواب سوال رو بده ولی احساس میکرد براش دردسر میشه
:«همیشه باتم بودم»
جونگکوک پوزخندی زد
:«اون نه، تخت رو میگم؛ بالا یا پایین؟»
تهیونگ از اینکه همچین حرفی زده قرمزش شد و جلوی صورتش رو گرفت
:«پایین»
از تخت بدون اینکه از نردبون کوتاه استفاده کنه پایین اومد
:«ولی من بالا بهت میدم اینجوری دسترسی بهت کمتره»
تهیونگ با چشمای درشت شده بهش نگاه کرد
:«دسترسی؟»
مرد شروع به شنا رفتن روی زمین سرد زندان کرد
:«چیه نکنه انتظار داری با این قیافه و بدن تو زندان سالم بمونی»
تهیونگ به خودش لرزید
:«منظورت چیه»
جونگکوک:«نفرـ. ـ قبلی که شبیه تو بود اینجا بود بخاطر پارگی روده بزرگ به بیمارستان منتقل شد»
نه نه این کابوس بود تهیونگ نمیتونست تو این کابوس یک سال زندگی کنه
:«باید چیکار کنم»
جونگکوک بلند شد و ایستاد
:«باید جنده یکی از رییس های بند بشی»
مرد بزرگتر بدون هیچ ادبی کلمات رو به زبون میورد و ذره ای براش اهمیت نداشت ممکنه کلماتش زشت و زمخت باشه
:«جنده؟»
سری تکون داد
:«یا باید جنده یک نفر بشی یا جنده کل زندانی ها؛ کدوم رو ترجیح میدی؟»
سوال خوبی بود در حالت عادی این سوال جوابش یه توگوشی بود ولی نه الان
دوباره صدای تقریبا گرفته جونگکوک رو شنید
:«تا فردا صبح تصمیمت رو بگیر»البته اگه امشب بلایی سرت نیارن!
***
:«شنیدم یه بچه خوشگل اومده تو بند»
سوهیون پکی از سیگارش زد و نگهبان خیره شد
نگهبان لبخند کثیفی زد
:«اره خیلی خوشگله، فک نکنم یه هفته هم دووم بیاره»
سوهیون سیگارش رو با زبونش خاموش کرد و از جاش بلند شد
:«کلید سلولش رو به هم بده منم به زیر میگم برات سه کیلو کوکائین بیارن؛ قبوله؟»
نگهبان کلید رو به مرد داد
:«قبوله»
سوهیون پوزخندی زد و به کلید خیره شد
:«خیلی وقته سکس نداشتم امیدوارم مثل قبلی رودش پاره نشه»
***
شب شده بود و نگهبان ها خاموشی اعلام کردن و در تمام سلول ها قفل شد
تهیونگ تو تخت بالایی با آرامش خوابیده بود ولی تو تخت پایین جونگکوک هنوز نخوابیده بود. نه اینکه خوابش نبرده، نه میخواست از پسر محافظت کنه! هنوز بخاطر پسر قبلی از خودش متنفر، جلوی چشماش به پسر تجاوز کردن ولی هیچ کاری نکرد میتونست کاری کنه ولی نکرد؛ بعد از اینکه فهمید چه اتفاقی برای پسر افتاده عذاب وجدان ولش نمیکرد
ابروهاش رو درهم کشید و پیش خودش زمزمه کرد
:«این دفعه دیگه نمیزارم»
ساعت از دوازده گذشته بود
جونگکوک با فکر اینکه تهیونگ دیگه امنه میخواست بخوابه که صدای ور رفتن با قفل اومد و چند ثانیه بعد آروم در باز شد
سوهیون تا خواست از نردبون بره بالا جونگکوک از تخت پایین اومد و یقه لباسش رو از پشت گرفت و کوبوندتش به دیوار و دستش چپش رو روی گردن سوهیون گذاشت و فشار داد:«فکر کردی داری چه گوهی میخوری؟»
صورت ترسناک جئون باعث شد سوهیون بزاقش رو از ترس قورت بده
سوهیون همیشه از جونگکوک میترسید، پدر و مادر جونگکوک هر دو زندانی بودن و اصلا خوده جونگکوک تو زندان بدنیا اومده. اون مرد از هیچی نمیترسید و بشدت قوی بود
:«اون پسرـ.. ـ»
حلقه دست جونگکوک تنگ تر شد
:«اون جنده منه»