my baby

3.2K 258 40
                                    

:«اجازه نمیدم»

جیمین جلوی برادرش رو گرفت، جونگکوک بی اهمیت شال گردن دور گردنش رو سفت تر کرد و دستای برادرش رو کنار زد

جیمین دیگه طاقت نداشت

:«جونگکوک قبول کن، اون پسر سه ساله گمشده و حتما تا الان یا جایی دیگه ست یاـ...»

مرد نگاهی سرد بهش انداخت، سرد تر از هوای بیرون

:«یا چی؟»

تمام قدرتش رو جمع کرد و بالاخره اون کلمه لعنتی رو بعد از سه سال گفت

:«یا شایدم مرده ولی تو زنده ای»

اشک تو چشمای مرد حلقه زد و در حالی که سعی میکرد بغض تو صداش رو مخفی کنه گفت

:«تهیونگ من ممکنه الان تو این سرما منتظر من باشه اون تو از زنده بودن من حرف میزنی؟»

همه میدونستن اون پسر عزیز دل جونگکوک بود و از دست دادنش چیزی نبود که بخواد به راحتی قبول کنه
برادرش رو کنار زد و دستگیره در رو در دست گرفت و فشار داد

هوای بیرون سرد و طوفانی بود که باعث جونگکوک لحظه ای به خودش بلرزه ولی نه اون باید میرفت؛ باید میرفت عزیز دلش رو برمیگردوند

صدای جیمین رو شنید

:«جونگکوک، من همیشه دوستت دارم!»

جوابی نداد نه خودش، نه جیمین نمیدونستن این آخرین باریه که همدیگه رو میدیدن

به سمت جنگل راه افتاد و برای رسیدن به جنگل باید از شهر قدیمی رد میشد، همه مغازه ها بسته بودن و مردم به خونه گرمشون پناه برده بودن ولی جونگکوک سر سختانه در حالی که نصف صورتش رو داخل شال گردنش کرده بود و تو خودش جمع شده بود برای ادامه راه با طوفان برف میجنگید

ناراحت بود، نه از اینکه سردشه یا پاهاش کم کم داشتن تو چکمه اش بی حس میشدن، نه!
ناراحت پسر عزیزش بود که تو این سرما هیچ پالتویی یا شال گردن یا حتی چکمه ای نداشت که بپوشه

:«عزیزم طاقت بیار دارم میام»

بالاخره خودش رو به جنگل رسوند بخاطر در هم پیچیده شدن درختا تقریبا برفی ازشون عبورنمیکرد
ولی بازم لایه ای برف ته نشین شده بود، هوا تاریک بود و تنها چیزی که جنگل رو روشن میکرد برف بود!
جونگکوک میتونست صدای روباها و حتی گرگ ها رو بشنوه که در اطرافش پرسه میزدن ولی انگار میدونستن حمله کردن به مردی که قلبش تو جنگل گم شده بی فایدست پس راهشون رو میگرفتن و میرفتن و اجازه میدادن صدای سوت مرد تنها صدا در جنگل باشه

مرد لبهاش رو تر کرد و شروع به سوت زدن کرد، در جنگل راه میرفت و سوت میزد تا شاید تهیونگ صداش رو بشنوه و بگرده پیشش. بگرده و بغلش کنه، بهش بگه این سه سال همون قدر که به جونگکوک سخت میگذشته به تهیونگم سخت گذشته

To już koniec opublikowanych części.

⏰ Ostatnio Aktualizowane: Jul 09 ⏰

Dodaj to dzieło do Biblioteki, aby dostawać powiadomienia o nowych częściach!

oneshots Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz