جی وون:از... کی این تصمیم رو گرفتین؟ (با لرزش صدا)
سئو جون :از خیلی وقت پیش.. تقریبا جیمین شیش سالش بود
پوزخندی زد
مشخص شد چرا انقد رفتار پدرش داغون بودم
جیمین:تازی میفهمم چرا با من اینطوری رفتار میکنی... باشه.. مرسی که بچگیمو ازم گرفتیبا بغض تو صداش راهی اتاقش شد
سعی کرد گریه نکنه
رو تختش نشست و به فکر فرو رفت میخواست خودشو با اینکه ممکنه یه آلفا خوب داشته باشه گول بزنه
ولی آخر سر میفهمید که اون یکی از افراد پک غربی و خب... قطعا یه آدم بی رحمهYoongi
اون وو:متوجه شدی؟!
یونگی:آره.. این وسط چی به من میرسه.؟
سان ها:خب تو میتونی از جایگاهت به عنوان رئیس پک مطمعن باشی
پوزخندی زد
یونگی:اوه.. خوشم اومد... ولی به هر حال از این اتفاق خوشم نمیاد...حالا اون خانم چیه؟ آلفا بتا یا امگا؟
پدراش بهم نگاهی انداختنو سکوت کردن
یونگی:هم؟
سان ها:ما نگفتیم اون یه زنه! یونگیا توی پک جنوبی یه امگا مذکر هست که به عنوان زیباترین امگا شناخته شده
لحظه ای موند واقعا شک بهش وارد شد
اون وو :من فک نمیکنم با این قضیه مشکلی داشته باشی.. چون خودت گفتی بایسکشوالی والبته اصلا نظرت مهم نیساز شک درومد و به پدرش نگاه کرد
یونگی:آپا میدونی.. اگه نظر من مهم نباشه تو نمیتونی دیگه وارثی داشته باشی میدونی که من به اندازه تو قدرت دارم پس به جای طعنه زدن بهم بگو اولین ملاقاتم با اون امگا چیه
اسمش
سنش
همه چیش
اون وو چیزی نگفت
سان ها:اسمش پارک جیمینه و ۱۸سالشه
یونگی :اوک
من رفتم باید حساب چن نفرو برسم
سان ها:باز چیشده. ؟
یونگی:هیچی پاپا بازم جاسوس
سان ها:یونگی پس فردا حاضر باش میریم پیش امگات
یونگی:باشههه
و به سمت در رفت
اون برای امگا کوچولو نقشه هایی داشتیونگی:من بهتون گفته بودم بدون شیر و شکر
جان(بادیگارد یونگی) :عذر میخام قربان به یکی از تازه واردا گفته بودم اشتباه کرده
..............................................................
Jiminیه روز تمام گریه کردم
خب یکم درکش سخت بود
آجوما:ارباب جوان براتون لباس آوردم
جیمین : بیاین داخل
برای مهمونی فردا باید لباس انتخاب میکردم
به رگال لباسا نگاهی انداختم
جیمین:آجوما! واقعا انتظار داری من اینارو بپوشم؟! ببخشید جلوی شما این حرفو میزنم ولی شبیه هرزه ها میشم
آجوما نفس عمیقی کشید
آجوما:این چه حرفیه ارباب جوان! متاسفانه پدرتون دستور دادن از بین این ها انتخاب کنید
ناله ای کردو دوباره به رگال نگاه کرد
پوشیده ترینش رو برداشت و به سمت رختکن کوچیک توی اتاقش رفت
جیمین:عمم.. خوب شد؟
سه خدمتکاری که اونجا بودن با صدای جیمین بهش نگاه کردن دختر بتایی بدون اینکه بفهمه چیزی از دهنش در رفت
بتا:واوو..
همه به اون نگاه کردن و تازه فهمید چی گفته
بتا:بب... بخشید ارباب جوان از دهنم پرید
آجوما:کارت خیلی زشته
جیمین:آجوما ایرادی نداره کاری نکرده که!
آجوما :باید بگم وقعا توی این لباس زیبا شدید
خنده ی ریزی کرد
در باز شده و مادرش اومد
جی وون:جیمینا من یه سری کف.. اوه مای گاد عینک آفتابیمو بدین چشام کور شد
جیمین:مامااان
جی وون:من موندم چه جوری تورو زاییدم حتما از گل خورشید خوردم(اشاره به داستان راپونزل)
جیمین:پوففف
جی وون :خیلی خب میخواستم بگم سه تا کفش برات آوردم کدومو انتخاب میکنی؟
کمی فکر کرد و دید واقعا حوصله نداره
جیمین:مامان خودت بهتر انتخاب میکنی باشه؟
جی وون:باشه پس من رفتم.. عااا راستی یه سوپرایز دارم
متعجب به مادرش نگاه کرد تا اینکه تهیونگ از پشت در اومد تو
تهیونگ:سوپرایززز
شکه لبخندی زد یک ماهی میشد که ندیده بودتش به خاطر کار مامان و باباش مجبور بود بره آمریکا
جیمین:تهیونگاااا
سریع بقلش پرید و رایحه توت فرنگیشو بو کشید
جیمین:هیونگ چقد دلم برات تنگ شده بود
تهیونگ:منم خوشگله
تقریبا نیم ساعت بود که داشتن با هم حرف میزدن و تمام ماجرا رو براش تعریف کرد
YOU ARE READING
Sea Of Tears☹︎
Romanceزندگی همیشه همونطور که میخوای پیش نمیره این جمله کاملا درسته اما چرا برای امگا کوچولومون یه بار زندگی عادی نمیشد؟ کاپل:یونمین نامجین کوکوی ژانر:انگست.ددی کینگ. امپرگ. امگاورس.