جیمین :دهنتو ببند پشه نرو توش
تهیونگ :جیمینا.. میدونی من از دوستام شنیدم که اون خیلی خطرناکه... اصن... اصن یه درصدم احتمال این اتفاقو نمیدادم
جیمین:چون واقعا غیر قابل باوره
تهیونگ:اهوم... ولی.. امیدوارم اونجا خوشحال تر باشی
جیمین:هاه... امیدوارم توعم جفتتو پیدا کنی
تهیونگ :جیمینا خدایی یه بار دیگه این بحثو بکشی وسط با پاهام میام تو حلقت!
خنده ای کردو موهاشو تکون داد
جیمین:باش..
تهیونگ پوکر بهش نگا کرد
تهیونگ:زرِ مار انگار نه انگار من هیونگشم
تهیونگ تلنگری به پیشونی جیمین زد
جیمین:آخخ... هیونگ مگه من چی گفتم
تهیونگ:سکوت کن پاشو کاراتو بکن
.............................................................پس فردا
با استرس رو به روی در وایساده بود تا با آلفاش ملاقات کنه
جی وون :جیمینا لباتو نکن!
جیمین:چی؟ آهان باشه
همون لحظه در بزرگ عمارت بزرگ شد و اول یک امگا و یک آلفا که دست هم رو گرفته بودن وارد شدن
و بعدش اون آلفا
حس عجیبی داشت اون.. اون..
با تغیر رنگ چشماش ذهنش خالی از همه چیز شد
هامگا و آلفا ی اون ها بیرون اومده بودن
شوگا:جفت
چیمی:جفت
حدود دو دقیقه همه جا سکوت بود و اون دو گرگ بهم نگاه میکردن
چیمی با چشمای آبی
شوگا با چشمایی طوسی
ارتباطشون قطع شد
جیمین رو زمین افتاد و سر درد بدی گرفته بود اما اون آلفا مثل برج زهره مار همونجوری وایساده بود
جی وون :جیمینا حالت خوبه؟
جیمین:اوما.. آه... خوبم
سان ها:خوشحالم که جفت همن
سئو جون :فک نمیکنم دیگه مانعی برای ازدواجشون باشه
یونگی قدم زنان به سمت امگا اومد
روی انگشتای پاش نشست چونه ی امگا رو با دستاش گرفتو نگاش کرد
یونگی:میدونی.. فک میکردم قراره یه انگار زشتو ببینم...
بهت زده به اون آلفا نگاه کرد
یونگی :اما یکی خوبش گیرم اومده
عصبانی شد
مگه اون شی بود که باهاش اون طوری حرف میزد؟
سریع از جاش بلند شد
جیمین:به فرمایید داخل پذیرایی
یونگی پوزخندی زدو دنبال مادر و پدرش رفت
سان ها:دیدی گفتم
هومی زیر لب گفت و بدون توجه به حرف پدرش نشست رو مبل
بعد نیم ساعت حرف زدن پدر یونگی گفت:
اون وو:خب فکر کنم بهتره باهم تنها حرف بزنن
سئو جون:درسته
جی وون :جیمین یونگی رو به اتاقت راهنمایی کن
هیچ حرفی نزد و از جاش پاشد
رو به یونگی گفت
جیمین:لطفا همراهم بیاین
توی اتاق رفتن
یونگی قدم میزدو اون از اون اتاق سفید لذت میبرد
یونگی :همم.. اینجا زیباست.. و میتونم بوی گل رز امگامو حس کنم
جیمین که روی تخت نشسته بود به اون نگاه کرد
یونگی یهو به طرفش اومدو خم شد تو صورتش
جیمین:چی.. کار میکنی؟
یونگی:ازت خوشم اومده امگا... زیبایی.. ولی حیف که دلم هیچ جفتی نمیخواد.جیمین بهت زده بهش نگاه میکرد
یونگی:ولی میدونی... مجبورم
بهش زل زده بودو هیچی نمیگفت
یونگی :الان تو جفت حقیقی منی نه؟ پس تمام و کمال مال منی.. پس اگه همین الان هرکاری باهات بکنم اشکال نداره نه؟
جیمین:چرا... اشک.. اشکال داره
یونگی :اوه... اما من اهمیتی نمیدم
روی جیمین خیمه زدو دستشو رو دهنش گذاشت تا صداش در میاد با اون یکی دستش دستاشو گرفت
گردنش خم کرد و دندوناش برای مارک کردن امگاش آماده کردجیمین:
یهو روم خم شدو نزاشت چیزی بگم دستشو رو دهنم گذاشته بود و صدام خفه میشد دستامو بالای سرم گرفتو گردنشو کج کرد
نه.. نه
امکان نداشت
همین الان میخواست منو مارک کنه
شنیده بودم مارک خون خالص خیلی درد داره
با درد وحشتناکی که تو گردنم پیچید انقد بلند چیا زدم که صداش از میون دستاش بیرون اومد
حس فلج بودن تو نایحه گردنم داشتم
خیلی خیلی درد داشت
جیغام به ناله تبدیل شد و کم کم داشت خوابم میرفت که در باشدت باز شد
جی وون با داد اسم پسرشو صدا زد
جی وون:جیمینا...
اون وو :داری چه غلطی میکنی؟
دندوناشو از اون جسم بی جون بیرون کشید که صدای نالش درومد و قطره اشکی از چشم امگا ریخت
سئو جون بهت زده به صحنه ی روبه روش نگاه می کرد
سان ها هم دست کمی ازون نداشت
با دستمال توی جیبش خون روی لباشو پاک کرد
یونگی :اومم... خوشمزه بود
باید بگم پسرتون خیلی ضعیفه
بعدش الان من دیگه جفت حقیقیشم فک نکنم به شما این مسئله ربطی داشته باشهننمیخواین یه ووت بدین؟ 😭
YOU ARE READING
Sea Of Tears☹︎
Romanceزندگی همیشه همونطور که میخوای پیش نمیره این جمله کاملا درسته اما چرا برای امگا کوچولومون یه بار زندگی عادی نمیشد؟ کاپل:یونمین نامجین کوکوی ژانر:انگست.ددی کینگ. امپرگ. امگاورس.