با پاهای کوچیکش سمت در امارت رفت
منتظر شد تا خدمتکارا درو باز کنن تا به استقبال مامانش بره
وقتی اون زن زیبا رو دید سریع به سمتش دوید
و اون زن با خنده ی زیباش اون رو بغل کرد
جی وون:اووه ببین کی اینجاس پسر خوشگل خودم چطوری؟
جیمین:اوما چرا انقد دیر کردی
جی وون:متاسفانه کارم طول کشید لیتل انجل مگه چیشده.؟
آروم سرشو پایین انداخت مادرش برای کمک به خالش (خواهر جی وون) پیشش رفته بود و مجبور بود با پدرش تنها باشه
جی وون:جیمینا؟! چرا ناراحتی عزیزم؟
جیمین:اوما.. وقتی شما نبودی من رفتم تو حیاط بازی کنم وقتی داشتم میدوییدم افتادم زمین.. بدش آپا اومدو بادیگاردارو دعوا کرد چون حواسشون به من نبوده... اوماا... من خیلی ترسیدم
آپا داد بدی زد
جی وون:همین ؟! اشکالی نداره جیمینی آدما ممکنه بعضی وقتا عصبانی بشن ایرادی نداره که نه؟
جیمین:بله اوما شما درست میگیناما... چرا پدرش دوازده سال تمام بعد اون موقع عصبانی بود؟ چرا همش سرش داد میزد؟؟ حتی کارش به کتک هم کشیده میشد
جیمین همون آپای مهربون خودشو میخواست
................................................................
12 years laterدوباره روز مسخرشو شروع کرد
مطمعن بود امروزم اتفاق جالبی نمیوفته پس سرشو از روی بالشت برداشت و به فکر های مزخرفش پایان داد
بلند شدنش مصادف شد با تیر کشیدن شونش و جمع شدن صورتش از درد
پدرش دیشب به خاطر اینکه نتونست یه غذا درست کنه تنبیه کرد
بهش میگفت: تو یه بی عرضه ای یه امگا باید همه ی کار هارو بلد باشه.
خب اون هیچی نداشت بگه ... تو تموم این سالها اعتماد به نفسش به زیر صفر رسیده بود چون همش در حال تحقیر شدن بود
آجوما:ارباب جوان؟! میتونم بیام داخل؟
با صدای زن مهربون از بیرون به در اتاق نگاه کرد
جیمین:بفرمایید
زن در رو باز کردو داخل شد
آجوما:صبح بخیر ارباب جوان امیدوارم خوب خوابیده باشید
صبحانه حاضر هستش میتونید برید میل کنید امروز آقا هم هستنبا این حرف تعجب کرد
پدرش شیش صبح همیشه بیرون بود
خب... اون رییس پک بود دیگهجیمین:اتفاقی افتاده؟ آپا معمولا الان نباید خونه باشه..
اجوما:متاسفانه اطلاعی ندارم ارباب جوان
جیمین :بسیار خب... ممنون ازتون میتونید برید
زن نود درجه تعظیم کردو از اتاق خارج شد
......................................................................وقتی از اتاقش خارج شد همه ی خدمتکار ها تعظیم کردند
با لبخند کوچکی جواب داد
جیمین:صبحتون بخیر همگی خوبین؟! چیزی لازم ندارین
خب این رفتار خیلی تعجب آور بود اما این جیمین بود
همه خدمتکارا مطمعن بودن اون دارای پاک ترین قلب دنیاس
اونا به این حرف های جیمین عادت کرده بودند
سر خدمتکار اون بخش که یک بتا بود جواب جیمین رو داد
سر خدمتکار:صبح شما هم بخیر ارباب جوان خیلی ممنون چیزی لازم نداریم ... ارباب اتاقتون رو مرتب کنم؟
جیمین:خیلی ممنون ولی از قبل خودم مرتب کردم
زن تعظیم دوباره ای کردو جیمین به راه خودش ادامه داد
سر میز پدرش رو دید
یکم استرس گرفت
جیمین:صبح بخیر اوما... صبح بخیر آپا
جی وون:آیگووو جیمینا چرا احساس میکنم هر روز خوشگل تر و زیبا تر میشی؟
اون جمله درست بود
چون قطعا اگه شماهم یک امگا با موهای کمی بلوند و پوست سفید که آفتاب از پنجره به صورتش خورده ببینید قطعا جون میدادید
صورتش قرمز شد و لبخندی زد اما با حرف پدرش رو صورتش ماسید
سئو جون:هر روز لوس ترِش کن عزیزم باشه؟ چندبار بگم ازین اداها در نیار
بی توجه بحرف پدرش به سمت میز رفت و اونجا نشست
ده دقیقه بعد پدرش به حرف اومد
سئوجون:خب... میدونید که ما دوازده ساله که با پک غربی مشکل داریم
سر یه اشتباه مسخره پدرامون
و خب همه از این وضع خسته شدن
ما یک جلسه گزاشتیم که اونجا
پک غربی و شمالی و شرقی حضور داشتن
و تصمیم مهمی گرفتیم
یک پیوند خونی.. میتونه بهترین گذینه برای این کار باشه
پس قرار شد جیمین با آلفا مین ازدواج کنهمادرش با لقمه ای که تو گلوش رفت به سرفه افتاد
که زن خدمتکار کمکش کرد
جی وون:من خوبم(سرفه) خوبم
میفهمی داری چی میگی؟
جیمین که تو شک بوپ هیچی نمیگفت
سئو جون:این به نفع هردو پکه
جی وون:چرا داری چرت میگی سئو جون اون پسرته نه یه وسیله مگه اینکه از روی جنازه ی من رد بشی من نمیزارم جی..
سئو جون:*ساکت باش امگا*
با لحن آلفاییِ پدرش دهن مادرش بسته شد
جیمین:آ_آپا این کارو نکن از لحنت استفاده... نکن باشه.؟ مامان هیچی نمیگه... آپا ل.. لطفا
پدرش نفس عمیقی کشید و رایحش رو کنترل کرد
مادرش اشک تو چشماش جمع شده بود
سئو جون:پس دیگه حرفی نمی مونه پس فردا اونا اینجا میان بهتره آماده باشی
YOU ARE READING
Sea Of Tears☹︎
Romanceزندگی همیشه همونطور که میخوای پیش نمیره این جمله کاملا درسته اما چرا برای امگا کوچولومون یه بار زندگی عادی نمیشد؟ کاپل:یونمین نامجین کوکوی ژانر:انگست.ددی کینگ. امپرگ. امگاورس.