chapter 5

603 39 24
                                    

Yoongi POV:

از حموم اومد حال نداشت موهاش رو خشک کنه پس یه لباس سفید با یه شلوار مشکی پوشیده خودشو پرت کرد رو تختش
یکم به سقف نگاه و فکر کرد
اون امگا حتی از تصویرش خوشگل تر بود
اما یونگی
خب میدونین شاید بگین کرم داره
اما اون دارای اختلال دو قطبی بود
الان که پیش اون امگا نبود هم از کارش پشیمون بود هم دلش براش تنگ شده بود
اما غرور لعنتیش نمیزاش دوباره سراغ اون امگا بره
چرخید به شکم رو یه تخت خوابید و گوشیش رو برداشت و شروع به چک کردن سوشال مدیا شد

از حموم اومد حال نداشت موهاش رو خشک کنه پس یه لباس سفید با یه شلوار مشکی پوشیده خودشو پرت کرد رو تختشیکم به سقف نگاه و فکر کرداون امگا حتی از تصویرش خوشگل تر بود اما یونگیخب میدونین شاید بگین کرم دارهاما اون دارای اختلال دو قطبی بودالان که پیش اون...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با چیزی که دید چشماش گرد شد
ینی چی...؟؟؟؟
وات ده هلل؟
مگه میشد؟
سریع از جاش بلند شدو سمت اتاق پاداش رفت
بدون در زدن درو واز کرد که سان ها تا مرز سکته رف
سان:صدبار بهت گفتم اینطوری نکن... هوففف... قلبم افتاد تو شرتم
یونگی کلافه سرشو تکون دادو گوشیشو جلوی سان ها گرف
یونگی:پاپا فقط هیچی نگو و اینو نگاه کن
سان ها یه ابروشو بالا انداخت
سان ها:مگه چیه بزار ببینم
پارک جیمین پسر رئیس پک جنوبی به عنوان فرزند الهه ماه انت... انتخاب شد؟؟؟؟؟
چشماش از تعجب کرد شده بود که عکسی رو دید که احتمال میداد که کمر جیمین باشه
چندتا ماه روش بود و این ثابت میکرد اون فرزند الهه ماه بود
سان ها:یونگی... اینو...
یونگی طرفش اومدو نگاه کرد
ازینکه از کمر خوش تراش جیمین عکس گرفته بودن عصبانی شد اما واکنشی نشون نداد
سان ها:خب... چی بهتر از این... برای همین خوشگله ها تو یجورایی میشی دوماد الهه ماه.. حیح
یونگی:مامان چی میگی... چه افتخار بزرگی
سان ها محکم پس کلش زد و گفت:
اولا به الهه ماه توهین نکن
دوما بیشعور من مردم کوری؟ دفه آخرت باشه بهم میگی ماماناااا
یونگی:باشه بابا....
عروسی کیه؟
سان ها:سه روز دیگه فردا پاشو با جیمین برو خرید اوک؟
یونگی:باش...

Jimin POV:

یه احساسی دارم... خیلی جالبه... یه چیزی مثل خوشحالی ولی فراتر از اون ..
از وقتی که بابام این خبرو شنید انگار تغیر کرده اصن بهم میگه پسرم!
عجیبه...
امروز صبح:
خواب بودم که یکی وارد اتاق شد
سئو جون:عزیزم؟! پاشو صبحانه بخور
کم مونده بود چشمام از کاسه در بیاد
جیمین:آپا تویی؟
سئو جون:آره دیگه پاشو
Now:
با یادآوری صبح لبخندی گوشه لبم نشست
بازم خوبه آرزو به دلم نموندم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 20 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Sea Of Tears☹︎Where stories live. Discover now