با حس یه رایحه غریبه چشمامو باز کردم.چشمم اول بنگچانو دید که روی مبل نشسته بود و بعد فردی که جلوش نشسته بود رو.
هی...اون کیم تهیونگ نیست؟اینجا چیکار میکنه؟قرار بود فقط به هیونگ زنگ بزنه نه اینکه بیاد اینجا و رودررو باهاش حرف بزنه، اصلا بخوادم بیاد چرا باید هشت صبح پاشه بیاد؟
همینطوری داشتم بهش نگاه میکردم که نگاه کیم تهیونگ روی من نشست وقتی تو چشمام زل زده بود با بنگچان صحبت کرد
_جونگکوک جفت منه.
×آقای کی-
_بابت مسائل پیش اومده ازتون عذر میخوام،اما مایلم با خانواده امگام آشنا بشم و اونو زودتر با خودم ببرم.الان توجه بنگچانم به چشمای باز من جذب شده بود. دیدم که خواست سریع تر موضوع رو حل کنه.
×آقای کیم. جونگکوک هنوز جوونه. شاید نخواد الان با کسی باشه. شما باید با خودش صحبت کنید.
بعدش به من نگاه کرد
×کوک بیا اینجا
بلند شدم و کنارش روی مبل نشستم
+درمورد چی صحبت میکنید
_تو میدونی که من جفتتم دیگه،نه؟
+اهوم، میدونم
_من میخوام خانوادتو ببینم و باهاشون درموردت صحبتی داشته باشم
+آجوشی زیر دیپلم حرف بزن مام بفهمیم
_همینه که هست دلم میخواد قلمبه حرف بزنم تو مغز نداری نمیفهمی ولی هیونگت میفهمه مگه نه؟
الان داشت برا چان چاپلوسی میکرد؟با حالت نازی به بنگچان نگاه کرد تا تاییدش کنه. یه لحظه شک کردم که این آلفاست
×در هر حال من حرفاشو میفهمم
_بیا دیدی؟دیدی حرفامو میفهمه؟
+اَه مرتیکه لوسسسسس
×بچه ها بس کنید
+در هر حال من مامان بابا ندارم.فقط یدونه داداش دارم که سالی یه هفته همو میبینیم. در حال حاضر فقط بنگچانه
×قربون بچهم برم بزرگ شده خوشگل خوشگل حرف میزنه
اینکه تو بیداری و جلو بقیه بنگچان بخواد قربون صدقهام بره خیلی عجیبه معمولا فقط با کاراش لوسم میکنه
_خب پس هیونگت راضیه جمع کن بریم
×من کی گفتم راضیم مرتیکه چرا دروغ میبافی واسه خودت.
_پس حرفاتونو بزنید تکلیف منم روشن کنید
+من نمیخوام با این برما
یدفعه بنگچان زد به پام
+چیههههه؟
×یه دقیقه بیا کارت دارم
منو کشید و برد تو آشپزخونه یه جایی که قابل دیدن نباشه(از زاویه دید تهیونگ)
×ببین کوکی این طرف آدم حسابی میزنه،
به نظر آدم خوبی میاد جفتتم که هست تو یه یه ماه برو ببین چطوریه هر وقتم دیدی دیگه نمیتونی فقط بهم زنگ بزن تا بیام دنبالت.
استادتم هست.ریاضی هم کم سخت نیست. همین اول کاری یه پارتی خوب گیرت میاد نظرت چیه؟
+داری منو بیرون میکنی؟چون من هستم نمیتونی آدم بیاری بکنی؟ ناراحتی که من اینجاممممم؟
×نه نه نه به قرآن نه. ولی این فرصت خوبیه. آیندتو با یه حرکت میسازی
البته راستم میگه ها اگه برم یه پارتی کلفت و خوبم گیرم میاد ولی اگه آدم بدی باشه چی؟اگه کتکم بزنه چی؟
من معمولا خیلی گریه نمیکنم ولی این چند داشتم مثل ابر بهار اشک میرختم.
+من نمیخوام برمممم
با داد اینو گفتم جوری که کیم تهیونگ شنید. بنگچانم دیگه حرفی نزد و حق انتخابو به خودم داد.
_خب حرفاتون تموم شد؟
من داشتم گریه میکردمو هی با پیراهنم اشکامو پاک میکردم بعد این آجوشی اینجوری میگفت؟
×شنیدی که نمیخواد باهات بیاد
_برا چی؟
+اگه منو بزنی چی؟اگه باهام بد حرف بزنی چی؟اگه بهم خوراکی ندی چی؟اگه اذیتم کنی چی؟اگه جلو من دختر بیاری خونه چی؟
بعد گریم بیشتر شد و بنگچان سرمو به سینه خودش تکیه داد تا اشکام کمتر دیده بشن
_به خدا من تا الان که 35 سالمه منتظر جفتم بودم به هیچ کس دست نزدم. اگه بیای بهت کلی هم خوراکی میدم . تو درساتم کمکت میکنم.
+تو 17 سال ازم بزرگتری؟
taehyung pov:
+تو 17 سال ازم بزرگتری؟
دیگه گریه نمیکرد و با چشمای بزرگ و بامبی طورش بهم نگاه میکرد
_خب آره
+حیح حیححح
_برا چی میخندی؟
+تو خیلی پیری
×راست میگه دیگه داری چلوسه الفا میشی
+هیونگ توام پیری
×شوخی شوخی با هیونگم شوخی؟
+ببخشید
_بسه دیگه. حالا با من میای یا نه؟
×میخوای بری یا نه؟
+میرم ولی اگه اذیتم کردی میگم هیونگ پارت کنه. اگه سرت شکستم حق نداری دیه بگیری
_اگه سرم شکست دیه میگیرم
+پس میخوای اذیتم کنیییییی
دوباره میخواست گریه کنه. خدایا ندادی ندادی وقتی دادی یکی رو دادی که اشکش دم مشکه
_نه نه نه نمیخوام اذیتت کنم. ولی اگه هیونگت منو بزنه منم میزنمش بعدم ازش دیه میگیرم
+نه تو میخوای هیونگمو اذیت کنی نمیام.
_باشه اگه منو زد نه میزنمش نه دیه میگیرم
+آفرین
_میشه حالا بری وسایلتو جمع کنی؟
+نه...یکم دیگه بر-من امروز کلاس داشتممممم
_من چک کردم نداشتی
+ آخیش، من از دیشب تا الان فکر میکردم کلاس دارم. در هر حال الان خوابم میاد بعدا
×تو بخواب من وسایلتو جمع میکنم...
+مرسی هیونگی
بعد قبل اینکه دوباره بره بخوابه لپ هیونگشو بوسید.منم بوس میخوام...اگه الان بهش بگم بهم میگه هیز؟آهههه ولش کن من بعدا میتونم یه عالمه بوس بگیرم.
هر روز
هر ساعت
هر دقیقه
الان که بیاد خونم باید اتاق جدا داشته باشه یا پیش من میخوابه؟تروخدا پیش من بخوابه من میخوام به کمرش دست بزنمممم
میخوام دوباره به پوستش دست بزنم
لباسو ببوسم
چشماشو ببوسم
بکنمش تو چشم یونگی
شواف کنم به همه نشوت بدم جفتم چقدر نازه
بابا....
آره بابا کل عمرم بهم میگفت امگای من خیلی قشنگه مطمئنم امگای تو خیلی زشته. همش مامانمو میکرد تو چشمم که من امگا دارم تو نداری.
امگای من کدبانو امگای تو مجهول.
امگای من ظریف و ناز امگای تو تاشناخته.
امگای من اینجوری امگای تو کشف نشده.
امگای من خانومممم امگای تو نینی. امگای من اونجوری امگای تو اینجوری.
اصلا همین الان بهش زنگ میزنم میگم
_الو بابا؟
#ها چرا این وقت صبح به من زنگ زدی تو که تو دوازده ماهه سال اصلا یادت نیست بابا مامان دار-
_هاع پسرت امگاشو پیدا کرده مستر کیم
#حتما خیلی زشته، اصلا به پای امگای من میرسه؟
_امگای تورو ده هیچ زده
#اگه راست میگی بیارش ببینیم دیگه، چرا دست دست میکنی منتظری عمل زیبایی دختره تموم شه؟
_دختر نیست که پسره، پسر شاه پسر، پسر قنده عسل
#پسره؟از کجا امگای پسر پیدا کردی؟
_گفتم که جفتمه
#حالا که پسره من مطمئن شدم امگای من صد هیچ میبره، در هر حال کی میاریش ما ببینیم؟
_الان که خوابه. ولی اومدم خونش با هیونگش حرف زدم. قرار شد وسایلاشو جمع کنه بریم خونه من ولی قبلش میارمش خونه شما که قشنگیاشو بکنم تو چشت.یه دوساعت بعد
بلاخره بعد دو ساعت جونگکوک بیدار شده بود و همونطور که به هیونگش کمک میکرد یدونه کمد و تو چمدون جا کنه شیرموزشم میخورد.
_حالا دیگه بسه. بقیشو میتونی دوباره بخری
+نه من اونو میخوامممم دوسش دارمم
×خب اینجوری باشه که تو میخوای تسترم بندازی تو چمدون ببری
+نه تستر دوست ندارم ازش میترسممم
_از تستر دیگه برا چی میترسی؟
+به تو ربطی نداره. دلم میخواد بترسم
×باشه باشه. دیگه بسه همه چیزو جمع کردیم دیگه تمومه.چمدونو از دست هیونگ جونگکوک گرفتمو با یه دست بلندش کردم و دست دیگمو گذاشتم پشت کمر جونگکوک.
درو برای جونگکوک باز کردم تا اون اول بره بیرون
ولی اون برگشت و از گردن هیونگش آویزون شدو لپشو با صدا بوسید، در واقع تف تفیش کرد بعد بازوی هیونگشو محکم گاز گرفت تا داد هیونگش در بیاد
×تو تا لحظه آخر میخوای گاز بگیری؟
+آره^~^
_خب دیگه بریم
سریع از در رفت بیرون
منم از هیونگش سریع خداحافظی کردم و دنبالش رفتم
+واووو عجب ماشینی داری
_آره دیگه دارم نون بازومو میخورم. راستی اول باید بریم خونه بابا مامانم اوکیه؟
+آره ولی برا چی؟
_میریم که پزتورو به بابام بدم دیگه
+برا چی پز منو باید به بابات بدی خب...
_چون اون از 20 سالگی تا همین امروز امگاشو کرد تو چشم من . الان دیگه نوبت منه که قشنگیای امگامو بکنم تو چشم اون
دیگه راه افتادیم و یکم بعد رسیدیم به خونه والدین من.
+میشه من نیام؟
_برا چی نمیخوای بیای؟اصلا من اومدم که تورو شواف کنم بکنم تو چشم بابام
+خب من خجالت میکشم
_خجالت نداره که. مامانم انقدر زن خوبیه. بابامم خیلی بانمکه. بعدشم الان نیومدی هفته دیگه هفته دیگه نشد ماهه دیگه بلاخره که باید ببینیشون
+اوهوم
_بیا . دستمو بگیر که بریم تو
بدون هیچ حرفی دستشو گذاشت تو دستم زنگ در و زدم و مامان درو باز کرد و رفتیم تو
_______________________________________________________________
YOU ARE READING
My little boss:ریـیسکوچـولویمن≤
Fantasyسـلامنعنـاییبهتمامکساییکه قرارهفیکشن من رو با نگـاه های قشنگشون بخونن: این فیکشن کاملا هـولهولـکیقراره نوشته بشه، چون نویسنده «بـیـکـاره» در هر حال: داستان در مورد امگای کیوت و قویایکهتو روز اول دانشگاهش از یکی از استاداش خیلی بـدش می...