jungkook pov:
_جونگکوک. کوک. بچه؟
از صبح که بیدار شده بودم جونگکوک به سقف زل زده بود و هرچقدرم که صداش میکردم جواب نمیداد.
دوباره توهم زده جن رو در و دیواره؟
دستمو جلوی صورتش تکون دادم تا توجهش جلب شه ولی انگار نه انگار
بیخیال حرف زدن با کوک شدم و از اتاق رفتم بیرون تا برای خودمون صبحانه درست کنم و بعدش برم شرکت. نمیدونم جونگکوک امروز کلاسش چه ساعتیه یا اصلا داره ولی بهتر بود که بلندش کنم یکم راه بره تا شاید این توهم زدنا از سرش بیوفته.
نمیدونستم اتقدر میترسه از قبرستون.... البته کی از تنها موندن توی یه قبرستون اونم تو شب نمیترسه؟ ولی خب در هرحال معمولا آدم یکم میترسه و بعدش فرار میکنه. من از کجا باید میدونستم که واکنش هلوم قراره انقدر شدید باشه .
تخم مرغ رو توی ماهیتابه شکستمو وقتی که سرخ شد اون رو روی نون تستی که بهش کچاب زده بودم و یه گوجه و کاهو هم روش گذاشته بودم گذاشتم و روشو دوباره کچاب زدم، یه تست دیگه روش گذاشتم و حالا یه ساندویچ تخم مرغ داشتم. دوباره همون پروسه رو طی کردم و یه ساندویچ دیگه هم برای خودم درست کردم.
حالا وقتش بود که برم ببینم جونگکوک در چه حاله.
وقتی وارد اتاق شدم کوک رو دقیقا توی همون پوزیشن سابق دیدم. هنوزم به سقف زل زده بود.
_جونگکوک پاشو میخوایم صبحانه بخوریم. کوکککککککک
_بلند نمیشی؟ کوکی؟ بچه؟ زنگ بزنم به رفیقت؟
کاملا استپ خورده. انگار آنتنش قطع شده. دیگه نمیتونم بیشتر از این برا بلند کردنش انرژی هدر بدم. تو یه حرکت بسیار شیک و دلبر توی بغلم بلندش کردمو پاهاشو دور کمرم حلقه کردم و دستاشو روی گردنم و همونطوری که توی بغلم بود بردمش سمت میزی که صبحانه رو روش چیده بودم. گذاشتمش روی صندلی کنار خودم و بعدش روی صندلی خودم نشستم.
دفعه قبلی کوک بهم گفته بود که شیر موز دوست داره پس دیشب وقتی که داشتم از خونه بنگچان بر میگشتم شیش تا دونه شیرموزم براش خریدم که حالا روی میز آماده خوردن بودن.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
My little boss:ریـیسکوچـولویمن≤
Фэнтезиسـلامنعنـاییبهتمامکساییکه قرارهفیکشن من رو با نگـاه های قشنگشون بخونن: این فیکشن کاملا هـولهولـکیقراره نوشته بشه، چون نویسنده «بـیـکـاره» در هر حال: داستان در مورد امگای کیوت و قویایکهتو روز اول دانشگاهش از یکی از استاداش خیلی بـدش می...