jungkook pov:
اصلا نمیتونستم زیبایی خونشو با کلمه وصف کنم.
آشپزخونهاش اونقدر قشنگ و ناز بود که جون میداد واسه پختن یه پای سیب خوشمزه.
هال خونهاش خیلی کلاسیک و مامانبزرگی و سلطنتی طوره و الان بهم فاز اینو داده که برم یه عالمه کتاب بخرم و بشینم با یه فنجون قهوه داغ بخونمشون.
حتی یه شومینه هم داره...وااااای میتونم اون فانتزیای که میگه پتو و نوشیدن یک لیوان هات چاکلت داغ کنار شومینه در روز های سرد و برفی زمستانی که همیشه میگفتم آخه بی ناموسا الان شومینهمون کجا بود رو عملی کنممممم. ولی...الان تابستونه. عیب نداره زمستون بعدی عملیش میکنم
ولی خب اگه بخوام عملیش کنم...یعنی باید علاوه بر این تابستون و زمستون بعدی کل فصل های باقی مونده از زندگیمو کنار کیم تهیونگ بگذرونم.
بودن زیر یه سقف با آلفایی غیر از هیونگ؟
نکنه وقتی خوابم منو خفت کنه؟
اگه بخواد اذیتم کنه چی؟
اگه رات بشه ما باید از اون کارا کنیم؟
اگه من هیت بشم؟
یادم باشه از تو کیفم قرصای ضد هیتو بردارم و بخورم. من تو هیت با کیرم تصمیم میگیرم. نه نه نه فعلا نمیخوام یه توله تو شکمم کاشته بشه.
همینطوری این فکرا تو سرم میپیچید تا این که کیم تهیونگ دهن باز کرد
_از خونه خوشت اومده؟
نمیخوام جوری رفتار کنم که انگار تاحالا خونه ندیدم. قیافمو خیلی خونسرد نشون دادم
+آهه...آره، جالبه
_خوبه
یه دفعه به آشپزخونه نگاه کرد و بعدش زل زد به من
میتونستم رایحه کنجکاو و یکمی خوشحال/ذوق زده شو احساس کنم.بوی لیموی شیرین.
یکم نگاهش آزار دهندس
+چیه...؟
_تو آشپزی بلدی؟
قبلا هم گفتم. من آشپزی بلدم اما آشپزی نمیکنم. نمیدونم چرا ولی خب... از فضای آشپز خونه اصلا خوشم نمیاد نزدیک توستر هم که نمیتونم بشم.
از طرف دیگه میترسم بهش بگم اره، بعد هر روز صبح زود بیدارم کنه و بگه صبحانه میخواد.
باید در نظر بگیریم که اون یه معلمه و معلما کلا ادایی ان دقیقا مثل بنگچان.
تاحالا ندیدم یکبار، حتی یکبار بنگچان بیدار شه و صبحانهشو نخوره حتی اگه یک ساعت هم دیر کنه بازم صبحانه در اولویتهای بنگچان قراره داره که جاش هم تو صدر جدوله.
YOU ARE READING
My little boss:ریـیسکوچـولویمن≤
Fantasyسـلامنعنـاییبهتمامکساییکه قرارهفیکشن من رو با نگـاه های قشنگشون بخونن: این فیکشن کاملا هـولهولـکیقراره نوشته بشه، چون نویسنده «بـیـکـاره» در هر حال: داستان در مورد امگای کیوت و قویایکهتو روز اول دانشگاهش از یکی از استاداش خیلی بـدش می...