بچه ها رفتن مدرسه و منم آماده شدم که برم سر کار
گفتم که من وقت آماده شدن و این جورحرفارو نداشتم
حتی من موقعیتش هم نداشتم من 21سالمه و تا حالا آرایش نکردم و کلا 3 دست لباس نداشتم زود یه شلوار گشاد همیشگی با تی شرت مشکی و آل استار های سفیدم و پوشیدم.
اتوبوس گیرم نیومد و منم پول تاکسی نداشتم.
پیاده رفتم و دویدم نفس نفس زنان به کارخونه رسیدم
رفتم و به همه سلام کردم ولی نایلو(عشقم)ندیدم.
(به نایل چی کار داری 😠)
شروع به کار کردم ساعت 10:00صبحه و من همیشه 10:00صبح یه کافی می برم واسه رئیس.
(عشقمو می گه)
ولی امروز رئیس نبود و جاش یه پسره ی مو فرفری چشم سبز بود.
یه لحظه به چشاش خیره شدم وای تو چشاش گم شدم کسی نقشه داره!!
دیدم اونم داره منو دید می زنه صدامو صاف کردم که به خودش بیاد.
سرشو تکون داد و گفت:بله.
گفتم:ببخشید آقای نایل هوران کجان؟
گفت:تو لباساشه
خونسردی خودمو حفظ کردم و گفتم:من جدی صحبت می کنم.
اونم گفت:منم همین طور
گفتم:شما این جا چه کار می کنین؟
گفت:تا زمانی که نایل تو لباساشه از من خواسته تا این جا رو اداره کنم.
گفت:اسمت چیه؟
گفتم:مدولاین
گفت:کدوم دانشگاه درس خوندی؟
گفتم:من دانشگاه نرفتم آقای...؟
گفت:استایلز هستم.هری استایلز
گفتم:بله آقای استایلز
گفت:هری صدام کن البته دوستام هز صدام می کنن.(hazz)
داستان از نگاه هری:
داشتم استراحت می کردم که یه دفعه دیدم یکی در می زنه.
پاهامو از رو میز ورداشتم و گفتم:بیا تو
دیدم یه دختر خوشگل بلوند چشم آبی البته با لباسای مردونه اومده بود.
اگه تا صبحم نگاش می کردم خسته نمی شدم.
موقعی که حرف زد محو صداش شده بودم با یه صدای زیبا گوش نواز حرف می زد.دیدم بر عکس تمام دخترایی که دیدم هیچ آرایشی روی صورتش نبود و این اونو خوشگل تر می کرد من واقعا ناراحت شدم که اون درس نخونده و دانشگاه نرفته.
(راستی کافی چی شد کسی نمی خوره می آوردیش واسه من)
داستان از نگاه مدولاین:
اون واقعا خوشتیپ بود وای من چم داره می شه جدیدا هر پسری که می بینم نه ولش کن ولی من اینو نمی تومم پنهانش کنم اون خیلی جذاب بود مخصوصا اون مو های فرفریش و چشماش آره اون چشمای سبز به من آرامش می داد.
ولی چرا پرسید تو کدوم دانشگاه درس می خونم؟؟
....................................
گایز خوشتون اومد؟پس کامنت و رای رو فراموش نکنین.
راستی چرا هری پرسید که مدولاین تو کدوم دانشگاه درس می خونه. نظراتتون رو بنویسین.ممنون
YOU ARE READING
Im a girl
Fanfictionاین داستان درباره ی یه دختره بدبخت فرانسویه به اسم مدولاین اون تو سن 14 سالگی مادر و پدر خودشو تو یه تصادف از دست داده و الان تنها تو لندن یه شهر غریب زندگی میکنه و علاوه بر این مسئولیت دو تا بچه کوچیک تر هم داره که برادراشن اون تو یه شرکت کار میکن...