سلام
چون فهمیدم داستان چرته دگ نمیخوام ب ووت و اینا گیر بدم
می خواستم ادامه ندم ولی گفتم تمومش میکنم
-----------------------------------------------------------------
خب خب خب ببین کی اینجاس مدولاین البرت
مد:چی از جون من میخوای؟
زین نیشخندی زد و گفت:من چی میخوام؟ من؟من زندگی تو میخوام من تو رو ب خاک سیاه میشونم کاری میکنم ک التماسم کنی
مدولاین شوکه شده بود اون دیگه نمیتونست این همه بدبختی و ظلمی که زندگیش در حقش کرده بودو قبول کنه این اصلا براش قابل هضم نبود.
اون با خودش میگفت:چرا من؟ خدا چرا من؟م گه من چیکار کردم
پدر و مادرم رو تو 14 سالگی از دست دادم دوس پسرم عوضی از آب دراومد کسی ک با تمام وجودم عاشقش بودم کسی که وقتی اسمش میومد ضربان قلبم 1000000 برابر میشد و حالا اینجام پیش زین ملک کسی ک میخواد زندگی مو جهنم کنه.
با سیلی که زین بم زد به خودم اومدم و رشته افکارم پاره شد
زین:فهمیدی چی گفتم؟
مد:نه راستش .... زین
زین:دختره هرزه چطور جرئت کردی ب من بگی زین
مد: من واسه چی اینجام؟ مگه من با تو چیکار کردم؟
زین:تو کاری نکردی اون بابای فاکر عوضی ت
یادت نمیاد موقعی که تازه تو و اون خانواده ت اومده بودین انگلیس بابای عوضی تو کاری کرد که ما آواره کوچه و خیابون شیم
کاری کرد که بابام سکته کرد خواهر بزرگترم هم خودکشی کرد و و فقط من و مادرم موندیم که مادرم به خونه شما اومد و خواست که خدمت کارتون بشه ولی بابات قبول نکرد و از مشکلات زیاد و طاقت فرسای زندگی مادرمو 20 سال پیر کرد و برای خرج زندگی مامانم رفت تو بار ها کار میکرد و همیشه دیر میومد خونه و واسه من سوال بود که چرا مامان من شب ها کار میگنه؟تا یه روز فهمیدم مامانم برای راضی کردن اون مرد های فاکر پول میگیره
تا چند روز باور نمی کردم و هر شب قب از خواب تو اون تخت دست دومم به این فکر میکردم تا یه روزی یکی از بچه های مدرسه جلو همه به من گفت مادر تئ یه جنده س و من عصبانیتمو نمی تونستم کنترل کنم خون جلو چشامو گرفته بود و انقدر پسر رو زدم که از مدرسه هم اخراجم کردن . فهمیدی مدولاین همش تقصیر تو وخانواده ته بابات که مرد و تو هم وضعیتت بهتر از من نبود ولی الان تو باید تقاص پس بدی.
داستان از دید مدولاین:
واقعا؟؟ خدای من یعنی پدر من اینکارها رو با زین و خانوادش کرده؟
من باور نمیکنم و از همه بد تر من باید تقاص این کارا رو پس بدم
یه اشک از گوشه چشمم افتاد و به زین نگاه کردم که تمام این مدت عصبانی بود و رگ گردنش زده بود بیرون
زین من واقعا معذرت میخوام
زین:معذرت خواهی تو بدرد من نمیخوره مادر منو زنده نمی کنه مو همچنین پدرم و خواهرم وبهترین دوره زندگیم که تو بدبختی و فلاکت زندگی کردم من فقط می خوام کار های باباتو واست جبران کنم
می خوام همون طور که مادرم مجبور شد جنده بشه تو هم بشی
مد:چی؟
زین:مادر من یه زن معصوم بود که زندگی بی رحم اونو به یه جنده بی انصاف تبدیل کرد
مد:زین من تقاص کار های پدرمو دادم وقتی که مجبور شدم بعد از 14 سال زندگی تو قصر شب ها تو دستشویی عمومی بخوابم بعد داداش های بی گناهم چی کار کنن؟
زین:اون حرومزاده های کوچولو هم میکشم
به هق هق افتاده بودم
مد:زین تو رو خدا
زین یه سیلی محکم به من زد
زین:چند بار بت بگم به من زین نگو بگو آقا
مد:آقا تو رو خدا ..... من هر کاری بگین میکنم هر کاری فقط به داداشام کاری نداشته باشین
زین:هر کاری؟
مد:آره
زین:باشه
زین اومد دست و پای منو باز کرد
دستام واقعا درد میکرد
زین:زود باش پشت سر من بیا
مد:چشم آقا
پست سر زین میرفتم این جا زیر زمین بود و ما از پله ها بالا میرفتیم طبقه سوم جلو در یه اتاق که در مشکی داشت وایساد قفل درو باز کرد و رفتیم توش
من با دیدن اتاق نفسم برید
----------------------------------------------
خوبین؟
من حالم خیلی بده عرررررررررررر
خوب بود به نظرتون
به نظر من چرت بود دیگه واقعا مخم گوزیده نمی تونم ه چیز خوب بنویسم
YOU ARE READING
Im a girl
Fanfictionاین داستان درباره ی یه دختره بدبخت فرانسویه به اسم مدولاین اون تو سن 14 سالگی مادر و پدر خودشو تو یه تصادف از دست داده و الان تنها تو لندن یه شهر غریب زندگی میکنه و علاوه بر این مسئولیت دو تا بچه کوچیک تر هم داره که برادراشن اون تو یه شرکت کار میکن...