پاستا هامونو خوردیم و بعد هری گفت:من خوابم نمی آد چطوره یه فیلم بذاریم ببینیم.
من:آره منم همین طور ببینیم.
هری:ماری ماری یه فیلم بذار ببینیم.
ماری:چشم آقا
من یواشی در گوش هری گفتم:هری
هری:جانم
من:تو چند تا خدمت کار داری؟
هری:تا حالا نشماردم ولی فکر کنم 56تا
من:چرااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟
هری:کمه؟؟فقط تو این خونه 56تاست
من:نه خیلی هم زیاده
هری:دیگه حرف نزن فیلم شروع شد.
من:باشه
فیلم شروع شد
عجب فیلمی بود پر بوسه ترین فیلمی بود که تاحالا تو عمرم دیده بودم داستانش درمورد یه دختر پولدار که عاشق یه پسرگدا می شه بود
جاهای صحنه دارش که می اومد هری جاان با چشای ورقلمبیده می رفتن تو تلویزیون
منم که با حیا چشامو با دست می گرفتم
رفتم و تلویزیون رو خاموش کردم.
هری:اع اع چرا خاموش کردی؟؟
من:اینم فیلم بود تو گذاشته بودی؟؟
هری:آره مگه چش بود تازه داشت به جا قشنگاش می رسید.
من:باشه من خسته ام
هری:اوکی بریم بخوابیم.
رفتیم تو تخت و من رفتم زیر پتو
هری:با این لباسا می خوای بخوابی؟
من:مگه چاره ای جز این دارم.
هری یه لباس خواب سفید بلند بم داد
من:انتظار که نداری جلو تو در ارم؟؟!!
هری:چرا دقیقا همین انتظارو دارم.
من:برو بیرون
ه:نوچ
برو
توچ نوچ نوچ
ناتالی:آقا
هری با بی حوصلگی جواب داد بله
ن:یه لحظه می آید؟
هری به من گفت:مجبور شدم وگرنه نمی رفتم.
لباسمو درآوردم
یه دفعه در باز شد و هری پشت در بود
من:جیییییییییییییییییییییییغ
هری یه نیشخند زد و در و بست.
لباسمو پوشیدم و رقتم رو تخت.
هری با یه قیافه نگران اومد تو
من:چی شده هری؟؟
جوابمو نداد خیلی نگران شدم.
هری چی شده؟؟!
هری فقط گفت:داداشات...داداشات
من:جیغ زدم و گفتم:داداشام چی؟؟؟!
هری با لکنت گفت:د د داداشات .....
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
*
هری:تو اتاق خوابن سر و صدا نکن بیدار نشن.
من:چی؟؟اصلا یادم رفته بود داداش دارم چه جوری الان این جان.
هری:به فرانک گفتم بره از اون خونه بیارشون این جا
من:هری مرض داری ترسیدم فکر کردم اتفاقی واسشون افتاده
هری:تا حالا ندیده بودم بترسی خواستم یه جوی بدم.
من:ببخشید نوع کرمت چیه؟؟
هری:آسکاریس
من:آها گرم آسکازیس در کون ساکنه
هری:علومت خوبه ها
من:چی فکر کردی
هری:علوم کلاس هشتم رو درس هشتم تولید مثل جنسی رو واسم کنفرانس بده.
من:هری جان الان مخم نمی کشه بعد این علوم منحرفانه س به روحیات من سازگار نیس اینو باید از خودت بپرسی.
هری:باشه ولی فردا واسم توضیح بده.
من:نوچ نوچ نوچ
هری:اشکال نداره نمی خواد کنفرانس بدی فردا عملی شو انجام می دیم
من:چیییییییییییی؟؟؟
هری:عزیزم من الان دوست پسرتم و معمولا دوس دختر دوس پسر ها این عمل رو انجام می دن.
من:هری من ....
هری:باشه هر وقت خواستی عزیرم نمی خوام ناراضی باشی
وای خدای من من تا حالا این کارو انجام ندادم و فقط تو کتاب کلاس هشتم خوندمش
نمی دونم چه جوریه ولی خدا به خیر کنه.
****************
چطورین بچه ها؟
حال و احوال خوبه این قسمت رو دوس داشتین
رای و نظر رو نفراموشید
منتظر یه قسمت خاک تو سری باشید
ووت بدییییییید
YOU ARE READING
Im a girl
Fanfictionاین داستان درباره ی یه دختره بدبخت فرانسویه به اسم مدولاین اون تو سن 14 سالگی مادر و پدر خودشو تو یه تصادف از دست داده و الان تنها تو لندن یه شهر غریب زندگی میکنه و علاوه بر این مسئولیت دو تا بچه کوچیک تر هم داره که برادراشن اون تو یه شرکت کار میکن...