ما از تخت بلند شدیم و من گفتم:هری میخواستیم بریم بیرونا؟؟
هری:اصن یادم نبود
مد:حواس پرت!
هری:خب همش تقصیر تو اع تو حواسمو پرت می کنی!
وقتی اینو گفت من گرما رو تو گونه هام احساس کردم و هری مثل همیشه اون نیشخند رو مخشو زد
هری:تو خیلی عجیبی!
مد:چرا؟؟
هری:انگار نه انگار همین چند ثانیه پیش تو زیرم بودی ومن جیغ زدم و حرفشو قطع کردم :اهههههههههههه هری خفه شو
این باعث شد نیشخندش 3 برابر شه و بگه چی؟؟؟ چرا خفه شم؟؟آهان ینی نگم همین چند دقیقه پیش من روت بودم و داشتم..
مد:هری یا همین الان خفه میشی یا
هری:یا چی؟؟
من خفه شده بودم هیچی به ذهنم نمیومد که هری بالاتنه لختشو بم چسپوند و با دستاش سینه هامو گرفت
واییییییی خدای من من هنوز لباسامو نپوشیدم؟؟
بیشتر سرخ شدم واز دست هری اومدم بیرون و سینه هامو با دستام پوشوندم
هری:مدولاین خودتو واسه من نپوشون!
اون اینو گفت و یه قدم اومد جلو چشاش تیره شده بود و داشت منو نگاه میکرد ولی این یه نگاه کردن معمولی نبود نمی دونم چی میشه اسمشو گذاشت
یه قدم دیگه اومد من واقعا دارم ازش میترسم
مد:هر ی چت شده؟؟من اینو با لکنت گفتم و اون همونطور ب من نزدیک تر میشد
هری دوباره زیر لبش زمزمه کرد:خودتو واس من نپوشون
من گفتم:چی ؟؟هری واضح تر حرف بزن
هری:هولی فاک!!من دیگه نمی تونم تحمل کنم !
مد:چی رو تحمل کنی؟؟
اون یه پوزخند زد و گفت:تو رو
من برای بار دوم امروز اشک تو چشام جمع شد
اون دوباره یه قدم دیگه به من نزدیک شد و من خوردم به در و در بسته شد
هری:واسم مهم نیس تو پریودی یا نه من واقعا نمی تونم خودمو کنترل کنم مخصویا الان ک اون سینه هات دارن التماسم میکنن که بمکمشون.
مد:وات د فاک؟؟هری تو چرا اینجوری شدی؟؟
هری:چون تو با من اینکارو میکنی
با دست راستش گونه مو نوازش می کرد و با اون دست آزادش دوتا دستامو گرفت و بالای سرم نگه داشت
لباش لبامو داشت به طرز واقعی میخورد و اون با یکی از دستاش یکی از سینه هامو گرفت و فشار داد
YOU ARE READING
Im a girl
Fanfictionاین داستان درباره ی یه دختره بدبخت فرانسویه به اسم مدولاین اون تو سن 14 سالگی مادر و پدر خودشو تو یه تصادف از دست داده و الان تنها تو لندن یه شهر غریب زندگی میکنه و علاوه بر این مسئولیت دو تا بچه کوچیک تر هم داره که برادراشن اون تو یه شرکت کار میکن...