هی گایز چطورین؟ببخشید دیر شد امید وارم خوشتون بیاد^_^
....................................................................داستان از نگاه مد................................
هری:مدی؟
مد:بله
هری:من میخوام یه چیزی رو بهت بگم
مد:بگو عزیزم
هری:من اصلا تو رو دوس ندارم.
چی؟وات د فاک؟؟تا اینو شنیدم اشک تو چشام جمع شد و بش نگاه کردم
بش گفتم:هری داری شوخی می کنی این اصلا شوخی خوبی نبود
ولی هری جواب داد:نه کاملا جدیم
من یه لحظه احساس کردم قلبم نمی زنه میتونم بفهمم چه قدر قیافم داغونه گرمی اشک رو روی گونه هام احساس کردم
بش گفتم:چی میگی هری؟؟ من به تو اعتماد کرده بودم تو بکارتمو از من گرفتی ما با هم زندگی می کردیم و من احساس خوشبختی پیش تو داشتم(آاخییییییییییییییییییی(
بگو اینا خوابه بگو من دارم کابوس می بینم اه لعنتی بگو دیگه
ولی هری با یه قیافه سرد به من نگاه کرد و گفت:نه مدولاین همش راسته
یه قدم به سمت من بر داشت و من یه قدم رفتم عقب و پشتم دیوار سرد رو حس کرد
اون منو بین دیوار و خودش نگه داشته بود و با هوس لبش رو گذاشت رو گردنم
من شوکه بودم ولی نمی خواستم این موقعیت رو از دست بدم و هیچ کاری نکردم فقط وقتی که اون گردنمو گاز گرفت یه جیغ خفیفی زدم
خیلی عجیب بود اون گفت منو دوس نداره و الان داره رو گردنم کبودی به جا می ذاره خواستم خودمو ازبغلش بیارم لبرون که محکم تر بغلم کرد و پاهامو دور کمرش حلقه کرد اون منو برد رو تخت ورو تمام گردنم بوسه گذاشت و گاز می گرفت و بعد می مکید
سرشو آورد نزدیک گوشم و گفت:حالا می فهمی چرا گفتم دوست ندارم و گوشمو به آرومی گاز گرفت
اون گفت:چون من میمیرم واست و دیوونه وار عاشقتم
یه نفس عمیق کشیدمو گفتم:خیلی بدی داشتی منو سکته می دادی
گفت:نمی دونی چه قدر هات شده بودی وقتی ناراحت بودی
من جیغ زدم و سرمو برگردوندم اونور تخت
خدا می دونه چه قدر خوشحال شدم که منو دوس داره
اون گفت :قهری؟؟
من جوابشو ندادم
دوباره گفت عشق من مدولاین با من قهری؟
من گفتم:آره
هری گفت:چه قدر لوسی این فقط یه شوخی بود حالا هم دست از این کارات بردار و بیا تو بغلم
دستشو باز کرده بئد ولی من هیچ عکس العملی نشون ندادم
اون گفت:نمیای؟
من گفتم:نه
گفت پس من میام و از پشت سریع بغلم کرد
خواستم بیام بیرون از دستاش که منو سفت تر گرفت و گفت:مدولاین سعی نکن بیای بیرون تو زورت به من نمی رسه و دستاشو کشید رو بازو های لختم ومن یه لحظه لرزیدم
هری:اوه مدولاین تو از من می ترسی؟
من:نه
ه:پس چرا لرزیدی ؟
م:سردم شد
اون منو برعکس کرد و تو چشام نگاه کرد
من احساس کردم تو چشاش گم شدم که سرسع لبشو گذاشت رو لبم
بین بوسه مون گفت:خیلی دوست دارم
من گفتم:منم خیلی دوست دارم هری
وقتی بوسه مون تموم شد گفت:اوه ببین چیکار کردم
دستشو رو گردنم کشید
اوه خدای من تمام گردن من قرمز و جای دندون روشه حالا چی کار کنم؟؟اگه کبود یشه که حتما میشه؟؟
هیچی دیگه کبود می شه
هری گفت
من گفتم:اوه خدا هری من جدیم
خب منم جدیم تازه من اینا رو خیلی دوس دارم و بعد دستش و گذاشت رو گردنم
اون گفت:تازه می خوام بیشتر از این علامتا روت بذارم
من تا او مدم حرف بزنم خودشو انداخت رو منو من احساس کردم دارم له میشم
هری من دارم له میشم
ولی من که خیلی راحتم
اون گفت
من گفتم:هری تو رو خدا من نمیتونم مفس بکشم
اون گفت باشه و دو تا آرنجشو دور من گذاشت تا وزنشو بندازه رو اونا
هری:حیف شد!
من گفتم:به چی فکر میکنی هری؟
دارم به به فاک دادنت فکر می کنم عزیزم
هری ولی من الان پریودم
اون گفت:هیششششششششششش به فاکت نمی دم ولی می تونم که دوباره از این علامتا رو پوستت بذارم
من هیچی نگتم ولی اون تقریبا تاپ سفیدی که پوشیده بودم و پاره کرد و نیم ساعت قبل سوتینم درآورده بود
هری:واو اینا عالین
من واقعا نمی تونم تحمل منم اون الان کله فرفریشو گذاشته رو سینه من وداره بالا ی سینمو می بوسه
آییییییییییییی اینو گفتم وقتی اون سفت بالا سینمو گاز گرفت
هری:هیشششششششششششششششش الان داداشات صداتو می شنون میان بالا
اوه خدای من
من گفتم وقتی دیدم که از گردنم تا بالای سینم جای دندونه
هری فهمید و گفت:دوسشون نداری و دستشو کشید رو بالای سینم
من گفتم:چرا
چون واقعا دوسشون داشتم
............................................
اینم از این قسمت رای و نظرافتضاح کمه
تا رای ها ده تا نشه نمی ذارم
YOU ARE READING
Im a girl
Fanfictionاین داستان درباره ی یه دختره بدبخت فرانسویه به اسم مدولاین اون تو سن 14 سالگی مادر و پدر خودشو تو یه تصادف از دست داده و الان تنها تو لندن یه شهر غریب زندگی میکنه و علاوه بر این مسئولیت دو تا بچه کوچیک تر هم داره که برادراشن اون تو یه شرکت کار میکن...