p1

172 16 2
                                    

jennie

از خواب بلند شدم و رفتم دستشویی و صورتمو شستم و مسواک زدم و بعد از روتین پوستیم برگشتم توی اتاق و لباسمو برای شرکت انتخاب کردم و پوشیدمش و آرایش ملایمی کردم و عطر victoria secret که مورد علاقم بود رو زدم سوییچ ماشینمو برداشتم و به سمت در خونه حرکت کردم کفشمو پوشیدم از خونه خارج شدم و سوار ماشین شدم در ماشینمو باز کردم و نشستم نگاهی به ساعت کردم امروز لیسا از آمریکا میاد ماشینو روشن کردم و با سرعت به سمت شرکت حرکت کردم
وقتی رسیدم شرکت در دفترمو باز کردم و تا رفتم داخل لیسا رو دیدم که رو مبل نشسته بهم چشمک زد و گفت : چطوری خانم کیم ؟
از دیدنش ذوقی کردمو سریع پریدم بغلش
جنی : یااااااا لیسااا چرا انقدر زود اومدی تو که گفتی ساعت سه میاییی
لیسا : میخواستم سوپرایزت کنم به علاوه حوصلم داشت اونجا سر میرفتم هیچ کاری نبود
مشغول صحبت بودیم که آیرین دردو باز کرد خودمونو جمع و جور کردیم که آیرین 90 درجه خم شد به نشونه احترام و گفت : سلام خانم کیم ، یکی میخواد ببینتتون
سرمو به نشونه تایید تکون دادم و نگاهی به لیسا کردم و متعجب پشت میز کارم نشستم و لیسام روی مبل نشسته بود داشت پرونده هارو چک میکرد که یهو با اومدن فردی که درو باز کرد شکه نگاه کردم آروم لب زدم ، .. تهیونگ چی تورو اینجا کشونده

writer's

تهیونگ خیلی جدی گفت : باید حرف بزنیم
لیسا از اونور گفت یا حرفتو بزن و انقد طولش نده یا گمشو از شرکت من بیرون.
تهیونگ خیلی جدی گفت : ساکت شو مانوبان
لیسا اسلحه‌شو در اورد و به سمت تهیونگ گرفت و تهیونگ گفت : باشه بابا حالا نمیخواد انقد بزرگش کنی و عقب عقب رفت
و لیسا گفت : یادت باشه دفعه بعدی اینطوری با من حرف نزنی وگرنه گلوله تو مغزته
تهیونگ پوزخندی زد و نگاهی به جنی کرد و گفت : حالا میشه حرف بزنیم
جنی سرشو تکون داد
تهیونگ به لیسا نگاهی کرد به معنی این که اتاقو ترک کنه و لیسا نگاهی بهش کرد و گفت : توقع نداری از اتاق شرکتی که مال خودمه برم بیرون نه ؟
تهیونگ هوفی کشید و گفت باشه و دوباره نگاهی به جنی انداخت و گفت ، نایت ( وایجی )
جنی و لیسا با تعجب نگاش کردن که لیسا یهو گفت : خب‌ ؟
تهیونگ گفت : فکر کردی مرده ؟ حتما .. نایت و مرگ
لیسا گفت : خب از ما چه توقعی داری الان میخوای با شرکت شما ( پاول ) متحد شیم ؟
تهیونگ نگاهی کرد و گفت : البته اگه دوست داری نابود بشیم میتونیم متحد نشیم یادت رفته چه بلایی سر منو تو اورد ؟ کشتیامونو غرق کردم بدم خواهر منو تورو کشت
جنی یهو نگاهی کرد و با داد گفت : بسه..تهیونگ..
لیسا : من با چشای خودم جسدشو توی سردخونه دیدم چی میگی
تهیونگ گفت : همه اینا نقشه بود برای اینکه مارو گول بزنه
لیسا به جنی گفت : چیکار کنیم جنی
جنی گفت : باید متحد شیم
لیسا به تهیونگ نگاه کرد و هوفی کشید و گفت : خب .. باشه ولی بعد از نابود کردن نایت کارمون باهم تمومه نه پاول و نه ونوم باهم متحد نیستن
تهیونگ : فکر میکنین دوست دارم باهاتون متحد شم ؟ خودمم میتونم تنهایی بجنگم ولی نمیخوام نابود بشین بدبختا
لیسا خندید و گفت : شما راست میگید جناب
جنی گفت : بیخیال مهمونی متحد شدنو کی برگزار کنیم تهیونگ ؟
لیسا نگاهی به جنی کرد و گفت : تهیونگگ ؟ چقد زود پسرخاله شدین
تهیونگ خنده ای کرد و گفت : فردا شب خوبه ؟
و لیسا گفت : کجا ؟
تهیونگ گفت : تو کاخ سلین
لیسا و جنی سرشونو به نشونه تایید تکون دادن که تهیونگ گفت : یاا لالیسا مانوبان خبری از موتور نیست نبینم با اون موتور زشت قرمز بیای
لیسا گفت : از قیافه تو خیلی خوشگل تره
تهیونگ نگاه سردی کرد و از دفتر جنی رفت بیرون
وقتی رفت لیسا پوزخندی زد و گفت : کم آورده

 𝜗 euphoria 𝜚Where stories live. Discover now