مردی جذاب با موی بلند مشکی و کت چرم و عینک آفتابی مستطیلی که داشت با بادیگاردش وارد شد ، چهرش خیلی اشنا بود ، که بعد از چند ثانیه به خودم اومدم ، من اونو میشناختم و با خودم گفتم
_اون...اون...هیونجینهههههه؟
سعی کردم یواشکی خودم رو به یکی از مبل ها برسونم و خودم رو قایم کنم .
وقتی قایم شدم یواشکی از پشت مبل نگاش میکردم ،سرم رو پایین انداختم و یک ثانیه چشمام رو بستم و میخواستم نفس عمیق بکشم حواسم نبود که یهو صدایی از پشت سرم شنیدم
+هی پسر ، خوب داری جاسوسیمو میکنی ، جاسوس کدوم باندی؟
با صداش ترسیدم و بلند شدم و باهاش چشم تو چشم شدم.
به محض اینکه منو دید حالت چهره و صورتش تغیر کرد و چشماش از حدقه زد بیرون و تعجب کل صورتشو گرفت . فاصله صورتم با صورتش تقریبا بیست سانت بود و یهو یاد اولین دیدارمون از پنج سال پیش افتادم که البته اولین دیدار خوبی نبود
.
.
.
.
پنج سال پیش از استرالیا به کره اومدم و شیش ماه رو مدرسه نرفتم و تو خونه نشستم درس خوندم و همه سعیمو میکردم که کره ای یاد بگیرم.
چند ماه بعدش از اونجایی که کره ای رو کامل یاد گرفتم پدرم تصمیم گرفت منو توی مدرسه ثبت نام کنه.
پدرم قبلش به مدرسه رفت و فرم و کتابام رو برام اورد . فردای اون روز باید به مدرسه میرفتم ،خیلی هیجان زده بودم و البته خیلی هم استرس داشتم ، استرس داشتم که نکنه کسی از من خوشش نیاد؟نکنه واسم قلدری کنن؟
رفتم توی تختم و به سقف نگاه کردم به این فکر کردم که قراره دوستای جدید پیدا کنم یا نه
چشمام رو هم رفتن و یواش یواش خوابم برد
.
.
.
روز بعد با صدای مامانم بیدار شدم
~فلیکس،فلیکس بیدارشوو
وقتی بلند شدم مامانم رو بغل کردم با چشم بسته سرم رو روی پاهاش گذاشتم
_مامان من استرس دارم ، میخوام پیش تو بومونمم
دست و انگشتای لاغر و کشیدش رو روی سرم کشید و با لحن ارومی گفت
~تو دیگه بچه نیستی فلیکس ، باید بری مدرسه و بعدش که اومدی با هم وقت میگذرونیم ، بخاطر اینکه روز اولته لباسات رو اتو کردم صبحونه و ناهارتم اماده کردم ، پاشو پسرم .سرم رو به نشونه تأیید تکون دارم و از جام بلند شدم رفتم سمت دستشویی و مسواک زدم و صورتم رو شستم
لباسم رو پوشیدم و رفتم سر میز و نیمرو و شیری جلوم بود خوردم
کیفم رو برداشتم کتابام و دفترم و هرچی لازم داشتم رو برداشتم و از خونه رفتم بیرون
مدرسه زیاد دور نبود و پیاده میتونستم برم ، تقریبا 3 کوچه اونور تر بود .
به مدرسه که رسیدم رفتم سمت دفتر مدیر و معلما ، رفتم پیش معلمم و با همون رفتم سمت کلاسم . وقتی که به کلاس رسیدیم پشت معلم قایم شدم
معلم وارد شد و به همه سلام کرد من از خجالت همراه معلم نرفتم توی کلاس چون استرس شدیدی داشتم
&امروز یه دانش اموز جدید به کلاسمون اومدهه
فلیکس بیا توو
اروم اومدم تو و خودمو معرفی کردم
_سلام...من لی فلیکسم...از استرالیا اومدم
&باهاش خوب باشین ، فلیکس برو اونجا کنار جیسونگ بشینجیسونگ پیش پنجره نشسته بود و کنارش یه میز خالی بود ،
رفتم کنارش نشستم ، همه داشتن درموردم پچ پچ میکرن «چقدر کیوتههه_از استرالیا اومده؟_واییی خیلی گوگولیهههه»^سلام ، من هان جیسونگ
_خوشبختم
مداد و کتابام رو در اوردم که کاغذی به پشتم برخود کرد و افتاد پایین صندلیم . کاغذ رو برداشتم توش نوشته بود
«چطوری بچه دبستانی تو الان نباید اینجا باشیا کوچولو »
به پشتم که نگاه کردم سه تا پسر بی تربیت بودن که یکیشون موهاش رنگ شده بود و انگار سر دیته شون بود ، به محض اینکه نگاشون کردم خنده ریز که صداش کم بود کردن
اخم کردم و برگشتم . جیسونگ که متوجه شده بود بهم گفت
^اونا شر و قلدر های کلاسمونن چون باباهاشون پولدارن زیاد بهشون گیر نمیدن ، سعی کن بهشون توجه نکنی
_اهوم
+بیا باهم دوست بشم
_اکی ، خیلی هم عالیHyunjin:
اون پسر مو بور قد کوتاه کوچولو خیلی توجهم بهش جلب شده بود دلم میخواست انقدر اذیتش کنم که اونم بلاخره فراری بشهوقتی زنگ خورد رفتیم پیشش و تو چشاش نگاه کردم و گفتم
+فشاری شدی کوچولو اخه ، اخمات تو هم بود ، عاخییی
به میزش کوبید و از جاش بلند شد ، دست جیسونگ رو گرفت و تنه محکمی زد و از بغلم رد شد
+ وایسا مگه بچه ها هم بلدن تنه بزنن؟یاااا
اون حتی صبر هم نکرد تا حرفمو کامل کنم
+رو مخ ، ایشششWriter:
فلیکس سمت راهرو رفت ، هر چقدر تونست دور شد ، نفس عمیقی کشید خیالش راحت شد
_عااییی چقدر رو اعصابه اون
^دقیقااا ، دوست دارم اینجوری بزنمشون
* جیسونگ داشت به هوا مشت میزد و به فلیکس نشون میدارد که دوست داره چه جوری بزنتش
دستش رو دور گردن فلیکس انداخت
^خب پسر جون، دوست داری باهام به کلاب موسیقی بیای ؟ مطمئنم خوشت میاد
_اووم...نه ، ولی احیانا کلاب طراحی مد ندارین
^فک نکنمم ،ولی میتونی به کلاب هنر بری شاید اونجا بشه رشته مورد نظرت رو گیر بیاری
اووم ، باشه پس بعدا میرم اونجا
طولی نکشید که بعضی از دخترا دورشون جمع شدن و کلی سوال راجب استرالیا پرسیدن و کلی دوس پیدا کرد
.
.
.
پنج روز تمام تا اخرین کلاس فلیکس مورد ازار و اذیت تیکه های هیونجین و دوستاش قرار می گرفت . شیشمین روز وقتی اخرین کلاس هم تموم شد وساییلشون رو جمع کردن
هیونجین چپ چپ بهشون نگاه کرد و پوزخندی زد و از بغلشون رد شد
^ایش پسره خرررفلیکس و هیونجین که تازه از فلش بکشون بیرون اومده بود هیونجین طوری که فقط فلیکس بشنوه گفت
+تو...تو...اینجا چیکار میکنی فلیکس
فلیکس هیچی نگفت و از جلوی هیونجین کنار رفت
هیونجین دستش رو توی موهاش کشید و سمت بادیگارش رفت
+بیا به کارمون برسیم
فلیکس یواشکی به هیونجین نگاه میکرد و تا هیونجین نگاهش به فلیکس میخورد خودش رو قایم میکرد
وقتی هیونجین کتش رو انتخاب کرد پولش رو حساب کرد و از اونجا زد بیرون
سوار ماشین گرونش شد و رفت
+ چرا بعد این همه سال...چرا الان باید میدیدمش ؟...بر میگردم لی فلیکس برمیگردمفلیکس که نفس راحتی کشید رفت که به کارش ادامه بده که اون دو تا کارمد سمتش اومدن
2:هی لیکس تو اون یارو رو میشناختی
_نه
1:پس چرا هی داشت نگات میکرد ، تو هم که هی قایم میشدی
_نمیدونم شاید با من مشکل دارهمجبور بودم دروغ بگم تا هی بهم نچسبن و مشکلی واسم پیش نیاد

YOU ARE READING
...
Romanceروز اول کاره فلیکس ولی به خاطر دیر بیدار شدن دیرش میشه سرکار با یه مشتری ویژه که در گذشته فلیکس روش کراش بود مواجه میشه و باعث مرور خاطرات گذشتش میشه و باعث مرور خاطرات گذشتش میشه...