رفتم که جیسونگ رو پیدا کنم . اون توی کلاب موسیقی نبود و فقط میخواستم زودتر پیداش کنم ، که یکدفعه یکی از پشت زد روی شونه هام که دیدم جیسونگه
^خبرا رو شنید...فلیکس؟چی شده؟
_چطور این اتفاق افتاد ؟ نگو که کار تو بوده جیسونگ ؟
^نه بابا مگه دیوونم
_پس کار کیه ؟ م...من دیگه نمیتونم اینجا بمونم جیسووووونگ
^بیا تا بهت بگم به کیا شک دارم
جیسونگ مچ دستم رو گرفت و برد توی یه کلاس که هیچ کس توش نبود و کسی ازش استفاده نمیکرد . روی یکی از نیمکتا نشستم و شروع کرد به صحبت کردن
^ببین من یه تئوری دارم که احتمالا کار یکی از اون دار و دستای اون قلدر باشه خودش هم احتمال داره باشه .
_راست میگی اخه اونا تنها کسایی بودن که درباره دوست بودنمون میدونست
^بیا پیداش کنیم ، باید ببینیم کار خودشه یا نه
_اوهوم
رفتیم بیرون ، اون قلدرا همیشه میرن یه جایی میشینن ، جایی که فقط خودشون میرن اونجا ، انباری مدرسه . رفتیم اونجا و در انباری رو باز کردیم که صدای پسر از پشت سرشون اومد
-به به ببین کی اینجاست ، چطوری لی فلیکس ، ببین چجوری تو رو معروف کردم ؟ خوشت میاد؟
^خفه شو عن فیس ، پس واقعا کار تو بوده .
-اره ، من انتقامم رو گرفتم ، فک کردین به خاطر اینکه اون جوجو کتکم زد بیخیال انتقام میشم ؟ اون فقط با صورتم بازی کرد و کتک زد ولی من با ابروی شما دو تا بازی کردم ، تازه مدرک هم دارم
_چییی ؟ چه مدرکی ؟ ما که با هم قرار نمیزاریم
-پس چرا همیشه مخفیانه میرین اتاق هنر ؟ چرا به خاطر تو منو اینجوری زد ؟ من حتی عکس کنار هم بودنتون رو دارم .
گوشیش رو در اورد یه عکس از اینکه من و هیونجین توی اتاق هنر پیش همیم نشون داد
-خب...نظرت چیه ؟ عکس خوبیه مگه نه؟
خیلی عصبانی بودم و دستم رو مشت کرده بودم ، جیسونگ مشتم رو گرفت تا اروم بشم ، بعدش از اونجا رفتیم بیرون .
_اگه اون نبود هیونجین اینطوری باهام رفتار نمیکرد ، همش تقصیر اون یاروعه ، اون یارو باعثش شد...
^چییی ؟ اتفاقی افتاده فلیکس ؟؟
_اون باعث شد هیونجین بهم بگه منحرف کثافت (با گریه)
^اروم بگو ببینم چه اتفاقی افتاد
_اون با من بدرفتاری کرد و فهمید من دوسش دارم ، ولی اون باعث شد از خودم متنفر بشم ، اون طوری باهام رفتار کرد که انگار یه منحرف چندش بی خاصیتم
^جدییی ؟ اون اینکارو باهات کرد ؟!
_اوهوم
جیسونگ یهو اومد بغلم کرد تا اروم بشه ، همیجور داشتم گریه میکردم و صدای هق هق تو کلاس میپیچید ، چرا باید از کسی خوشم میومد که ازم متنفره . یکم که اروم تر شدم ، زنگ خورد و منو جیسونگ به کلاس برگشتیم ، جیسونگ خیلی هوام رو داشت با اینکه فقط دو سه ماهه میشناسمش اون باهام خوب بود و همیشه ازم در برابر ادما دفاع میکرد . نمیخواستم به هیونجین نگاه کنم ، تصمیم گرفتم به خودم تلقین کنم که ازش متنفرم ، چون اونم همین حس رو درباره من داره ولی نمیتونستم . اصلا چرا من ازش خوشم اومده ؟ چیش مث بقیه نیست ؟ چرا احساساتم همچین کاری با من میکنن؟
.
.
.
زمان گذشت و گذشت ، هیونجین یک ثانیه هم نگاهم نمیکرد ، هروز تو سر خودم میزدم که اونو دوست ندارم ولی هر روز اونو میدیدم و احساساتم نمیزاشتن ، انقدر اون احساسات اذیتم میکردن که داشت خفم میکرد . پس تصمیم گرفتم وسط سال از اینجا انتقالی بگیرم ولی قبلش قرار بود با خانوادم یه هفته بریم استرالیا و استراحت کنیم ، جیسونگ هم میخواست باهام انتقالی بگیره ولی دو هفته بعد تر چون میخواست فعلا زمان بیشتری رو توی مدرسه و دوستاش بگذرونه و فقط بخاطر اینکه تنها نباشم میخواست باهام بیاد ، بهش گفته بودم تو نمیتونی بیای ولی...اون میخواست همراهم باشه ، اون یه فرشتست ، فرشتهه .Writer:
"روزی که فلیکس انتقالی گرفته و دیگه نیومد مدرسه "اون روز همزمان هیونجین موهاش رو کوتاه کرد و رنگش رو مشکی کرده بود ، همه دورش جمع شده بودن تا به موهای جدیدش نگاه کنن . الان همه باور کرده بودن که هیونجین و فلیکس باهم نبودن و اون شایعه کاملا از بین رفت ، هیونجین فکر میکرد ، فلیکس غیبت کرده پس طوری رفتار میکرد که اصلا واسش مهم نبود تا اینکه دیگه معلم سر کلاس اسم لی فلیکس رو نیورد ، زنگ تفریح که خورد رفت پیش جیسونگ
+چیزه...چ...چرا فلیکس امروز نیومده ؟
^با اینکه برات مهم هم نیست ، ولی اون داره بر میگرده استرالیا زندگی کنه (دروغ)
+چیییی ، کِیی ؟
^مگه واست مهمه ؟
شونه هاش رو بالا انداخت و بهش بی محلی کرد ، هیونجین نمیدونست چیکار کنه تو شک بود ، اون میدونست همش تقصیر خودش بود
+اون...چرا...داره میره ؟
جیسونگ وایساد جلوی روش و با انگشتش به هیونجین ضربه میزد
^چونکه جنابعالی با رفتار گندت باعث شدی فلیکس کل این چند وقت رو افسردگی بگیره ، اون دیگه نمیخواد تو رو ببینه ، همونطور که تو توی صورتش همینو گفتی ، تو باعث شدی از خودش متنفر بشه .
جیسونگ از جاش بلند شد و رفت . حالت صورت هیونجین پشیمونیش درباره اون حرفایی که زده بود رو نشون میداد ، ساکت بود و هیچ حرفی نمیتونست بزنه . هیونجین به شدت از خودش ناامید شده بود ، از جاش سریع بلند شد و رفت دنبال جیسونگ . جیسونگ توی راهرو داشت با عصبانیت راه میرفت که بازو هاش رو گرفت
+اون هنوز نرفته ؟
_عی بابا ، من نمیدونم فقط بهم گفت ساعت 10 پرواز داره
هیونجین دویید و از راهرو ها و کلاس رد شد که به بیرون برسه . اون بیرون از مدرسه و سمت موتورش رفت ، کلاهشو پوشید و موتورش رو روشن کرد و سریع گازشو گرفت و رفت .
خوشبختانه هنوز ساعت 8 بود و وقت داشت ، ادرس خونشونو هم بلد بود . وقتی رسید زنگ ایفونشون رو زد . بعد چند ثانیه فلیکس ایفون رو برداشت
_کیه
+م...منم ، هیونجین60 ثانیه سکوت کرد و گوشی رو گذاشت . هیونجین منتظر بود تا در رو باز کنه ولی هیچ کس نیومد تا در رو باز کنه ، دوباره زنگ زد و دوباره فلیکس گوشی رو برداشت
+فلیکس من واقع...
_از اینجا گم شو هیونجین
+ولی... فلیکس ، من واقعا متاسفم
گوشی رو گذاشت . در باز شد و اومد بیرون
_ازینجا برو هیونجین دیگه نمیخوام هیچوقت ببینمت

KAMU SEDANG MEMBACA
...
Romansaروز اول کاره فلیکس ولی به خاطر دیر بیدار شدن دیرش میشه سرکار با یه مشتری ویژه که در گذشته فلیکس روش کراش بود مواجه میشه و باعث مرور خاطرات گذشتش میشه و باعث مرور خاطرات گذشتش میشه...