Part 15

535 82 13
                                    


***
با کرختی و بی‌حال پلک‌های سنگینش رو از هم فاصله داد که نور زننده لامپ‌های نئونی اتاق به چشم‌هاش حمله کرد و باعث شد دوباره چشم‌هاش رو با اخم ببنده.
سنگینی چیزی رو دور کمرش احساس می‌کرد و نوازش نفس‌های گرمی روی گردنش داشت اذیتش می‌کرد‌. به اجبار دوباره چشم‌هاش رو باز کرد و به سمت چپش چرخید، که با جونگ‌کوکی که کنارش دمر به خواب رفته بود و بغلش کرده بود، روبه‌رو شد و تعجب کرد.
نفس عمیقی کشید و چشم‌هاش رو چند بار باز و بسته کرد تا تاری چشم‌هاش از بین بره و بهتر بتونه جفتش رو ببینه. تو اون لحظه احساس خاصی نداشت و فقط داشت به بدن لخت و بازوهای بزرگ و تتو دار و زنجیز نقره‌ای که به گردن مردونه جونگ‌کوک آویزون بود، نگاه می‌کرد.
جونگ‌کوک جذاب، مردونه و یه آلفای قدرتمند بود، ولی چه فایده‌ای برای دل شکسته جفتش داشت؟!
شاید اگه یکم، فقط یکم مرد روبه‌روش بهش محبت می‌کرد، جیمین به دوست داشتنش، ادامه می‌داد.
نگاهش رو روی صورت غرق در خواب جفتش چرخوند و آب دهنش رو قورت داد. کمی جا به جا شد و دم عمیقی از رایحه‌ی تندش گرفت و لعنتی به قلب بی‌جنبه‌اش فرستاد.
جونگ‌کوک خیلی عذابش داده بود و باهاش بد برخورد کرده بود. ازش ناراحت و عصبی بود ولی نمی‌تونست منکر حس کمرنگی که ته دلش مونده بود بشه.
ناخودآگاه دست راستش رو بالا آورد و سر انگشت‌های کوچیک و تپلش رو، روی زخم قدیمی صورت جونگ‌کوک کشید.
یک لحظه تصویر اینکه نوزادش تو بغلشه و اون با لبخند به بچه‌اش نگاه می‌کنه، از جلوی چشمش رد شد و نفسش رو بند آورد. بغضش نمی‌ذاشت تا تصویر جونگ‌کوک رو واضح ببینه.

انگشت‌هاش رو که از فشار غم می‌لرزید، آروم پایین آورد و قطره‌های شور اشک از چشم‌هاش سرازیر شد.
با دستش آروم به شکم صاف و نرمش چنگ زد، تا هق هقش رو خفه کنه و مبادا جفتش بیدار بشه.
یعنی اگه جنینش بزرگ می‌شد، شبیه اون می‌شد یا جونگ‌کوک؟ مهم نبود، چرا که دیگه اون زنده نبود. آروم دست جونگ‌کوک رو کنار زد و از تخت پایین اومد‌.
برخورد کف‌ پاهای داغش به پارکت‌های سرد اتاق لرزی به تنش انداخت، اما به روی خودش نیاورد. راه حموم اتاق رو پیش گرفت و واردش شد.
سمت دوش گوشه‌ی اتاق شیشه‌ای رفت و آب گرم رو باز کرد و بی‌توجه به لباس‌های تنش زیر آب رفت.
برخورد قطره‌های آب گرم به عضلات خشک و گرفته‌اش حس خوبی بهش می‌داد. اما این حس خوب زیاد طاقت نیاورد و سوزش زیر شکمش، نبود توله‌ی شیرینش رو به صورتش کوبید و باعث شد چشمه‌ی اشک‌هاش بجوشن‌.
با گریه و عصبانیت لباس‌هاش رو در آورد و گوشه حموم پرت کرد. آب گرم بود، ولی قلب جیمین بد جور احساس سرما می‌کرد.
همونطور که آروم هق هق می‌کرد، خودش رو بغل کرد و با کمر خمیدش شروع کرد به اشک ریختن.
چرا اون؟

جیمین همیشه منتظر یه آلفای مهربون به عنوان جفتش بود. یه آلفا که اون رو دوست داشته باشه و حالا با اینکه از جونگ‌کوک متنفر بود، ولی قلب و ذهنش فقط به جفتش فکر می‌کرد و هنوز دوستش داشت!
و بیرون حموم، جونگ‌کوکی بود که از وقتی امگا بیدار شده بود، بیدار بود و از گریه‌های جفتش داشت دیوونه می‌شد و وقتی امگا به حمام رفت و صدای باز شدن آب رو شنید، بدون فکر کردن از جاش بلند شد و با نگرانی و خشمی که از خودش داشت، سمت حموم به راه افتاد.
جلوی در که رسید ایستاد و کمی مکث کرد‌‌‌. نمی‌دونست جیمین به حضورش چه واکنشی نشون می‌ده، ولی قلبش طاقت نمی‌آورد عقب بایسته و ناراحتی جفتش رو ببینه. به خودش که نمی‌تونست دروغ بگه، اون دلبسته‌ی جفتش شده بود و ناراحتیش آزارش می‌داد.

𝐌𝐲 𝐑𝐞𝐝 𝐖𝐢𝐧𝐞Where stories live. Discover now