***
هوسوک سری برای رانندهای که نامجون براشون فرستاده بود، تکون داد و دستش رو روی کمر هونگجونگ گذاشت و همونطور که آروم به داخل هلش میداد، گفت:
_سوار شو بیب!
هونگجونگ لبخندی زد و سوار ماشین شد. بلافاصله هوسوک نشست و راننده در و بست و خودش سوار شد. ماشین رو روشن کرد و بیمارستان رو به مقصد خونهی جنگلی جونگکوک ترک کرد.
هونگجونگ چشمهاش رو بست و سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد که گرمی دستی رو دور کمرش احساس کرد و بلافاصله توی آغوش گرم آلفاش کشیده شد.
سرش رو اینبار روی شونهی مرد گذاشت و مثل یه گربهی لوس، خودش رو به مردش مالید.
هوسوک لبخندی زد و شقیقهی پسر رو بوسید. فشار آرومی به کمرش آورد و گفت:
_خسته شدی؟
هونگجونگ با صدای هوسوک چشمهاش رو باز کرد و به رو به روش خیره شد. خبر تیر خوردن جونگکوک انقدر شوکهاش کرده بود که نتونسته بود اتفاقاتی که افتاده رو تجزیه تحلیل کنه و حالا که توی بغل هوسوک بود میفهمید چه خطری از سرشون گذشته.
اگه اون تیر به جای جونگکوک، قلب آلفاش رو نشونه میگرفت، باید چکار میکرد؟
با این فکر نفس عمیقی کشید و بازوی هوسوک رو بغل کرد و گفت:
_خیلی ترسیدم سوکا!
هوسوک نفس عمیقی کشید و در یک حرکت پسر رو بین پاهاش جا داد و بهش خیره شد. حق میداد جفتش ترسیده باشه و الان باید آرومش میکرد:
_من حالم خوبه امگای من...نیاز نیست نگران باشی!
هونگجونگ خودش رو توی بغل هوسوک مچاله کرد و گفت:
_اگه بلایی سرت میاومد چی؟ هوسوک من توی این کار بودم، میدونم آدمهاشون میتونن چقدر پست و ظالم باشن...نمیخوام از دستت بدم.
نمیدونست کی چشمهاش اشکی شدن و صورتش تر شد ولی به خودش که اومد بغض داشت گلوش رو خفه میکرد.
هوسوک هونگجونگ رو توی بغل خودش فشرد و بوسهی سبکی روی موهاش کاشت و گفت:
_آروم باش عزیزم، من هیچیم نیست...چشم از این به بعد بیشتر مواظب خودم هستم.
هونگجونگ بینیش رو بالا کشید و همونطور که به سینهی سفت آلفاش تکیه داد بود و لپش له شده بود، گفت:
_هووم، آفرین آلفا!
هوسوک که داشت برای کیوتی جفتش ضعف میرفت، آروم خندید و لبش رو به گوش امگا چسبوند و درحالی که صداش رو کلفت میکرد و نفس گرمش رو توی گوشش پخش میکرد، گفت:
_حالا به پاس شکرگذاری اینکه آلفات سالم برگشته خونه، نمیخوایی یکم تحویلش بگیری؟!
گوشها و گونههای هونگجونگ بلافاصله سرخ شد و به پته پته افتاد و گفت:
_ها؟ منظورت چیه؟ چکار باید بکنم؟
هوسوک که با لذت داشت به سرخ و سفید شدن جفتش نگاه میکرد، با شیطنت بیشتر گفت:
_کار خاص و سختی نیست، میتونی روی پاهای ددی بشینی و اجازه بدی سوراخ داغ و سرخت از دیک سفت و کلفت ددی سواری بگیره، نظرت چیه کوچولوی من؟!
هونگجونگ که داشت کم کم آب میشد و چیزی نمونده بود از گوشاش بخار بزنه بیرون، زیر چشمی به راننده نگاه کرد و غرید:
_هوسوک! خواهش میکنم...کافیه!
هوسوک بلند خندید و بوسهی محکمی روی لپهای امگا کاشت و محکم بغلش کرد. بعد هر دو سکوت کردن و از پنجره، به جادهی سرسبز و جنگلی که دو طرفش با درختهای بزرگ و تنومند محاصره شده بود، چشم دوختن.
حدود یک ربع بعد ماشین از یک پیج تند گذشت و وارد محوطهی ویلای جونگکوک شد. جلوی دروازهی آهنی ایستاد و بعد از اینکه نگاهبان پلاک رو اسکن کرد و استعلام گرفت، اجازهی ورود داد.
درهای آهنی دروازه باز شدن و ماشین وارد حیاط درندشت عمارت جنگلی جئون جونگکوک شد. راننده ماشین رو جلوی در ورودی عمارت نگه داشت.
خدمتکارهای عمارت که از قبل منتظر رسیدن مهمونهای ارباب جوانشون بودن، برای استقبال جلوی در ورودی در دو صف، مقابل هم ایستاده بودند.
با ایستادن ماشین، سر خدمتکار که مرد مسنی بود، در ماشین رو برای هوسوک باز کرد و گفت:
_خوش اومدید جناب جانگ!
هوسوک از ماشین پیاده شد و با لبخند سری تکون داد و گفت:
_سلام آقای کانگ. حالتون چطوره؟
پیرمرد لبخندی زد و گفت:
_به لطف شما خوبم.
هوسوک باز هم لبخندی زد و به سمت هونگجونگ برگشت و دستش رو دراز کرد.
هونگجونگ دستش رو توی دست هوسوک گذاشت و از ماشین پیاده شد. نگاهی به عمارت مقابلش انداخت و سوتی از روی تعجب زد.
_اینجا چقدر قشنگه هوسوک.
هوسوک همونطور که لبخند زوری روی لبهاش مینشوند، سقلمهای به هونگجونگ زد و مجبورش کرد راه بیوفته و گفت:
_بیب این ندید بدید بازیا چیه، از این بهترش رو میندازم زیر دستت!
هونگجونگ خودش رو جمع و جور کرد و نخودی خندید و گفت:
_ببخشید عزیزم، ولی اینجا زیادی قشنگ بود.
هوسوک دستش رو دور کمر امگا انداخت و به خودش نزدیکش کرد و دم گوشش پچ پچ کرد:
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐑𝐞𝐝 𝐖𝐢𝐧𝐞
Werewolf𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐦𝐲 𝐫𝐞𝐝 𝐰𝐢𝐧𝐞 ☀︎︎ 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 1*8, 𝐟𝐥𝐮𝐟𝐟, 𝐦𝐩𝐫𝐞𝐠, 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚, 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 𝐧𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 𝐭𝐚𝐞𝐠𝐢 𝐡𝐨𝐩𝐣𝐨𝐧𝐠 𝐚𝐭𝐞𝐞𝐳 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐧𝐢𝐧𝐚 ❥︎ 𝐄𝐥𝐠𝐚 جونگکوک...