کلافه دستی توی موهاش کشید، ترههای بهم ریختهاش رو عقب داد و همونطور که از پلههای اتاق بالا میرفت، جعبهی فلزی سیگارش رو از جیب کتش بیرون آورد و یه نخ سیگار برگ برداشت.
با گیوتین کوچیکش، سر سیگار و قطع کرد و بعد از روشن کردنش با فندک نقرهاش، پک عمیقی بهش زد و از رسیدن نیکوتین به تک تک سلول های بدنش، با لذت چشمهاش رو بست.
با ورود به سالن طبقهی بالا، راهش رو به سمت بار کوچیکی که گوشهی سالن قرار داشت، کج کرد و یکی از شاتهای بزرگ روی میز رو از ویسکی پنجاه و سع درصد همیشگیش، پر کرد. روی صندلی چوبی که، از بهترین نوع چوب و ویژهی
پک جئون درست شده بود، نشست.
تو موقعیت مزخرفی گیر افتاده بود و فکرش بسته شده بود. باید جیمین رو به خونهی خودش میبرد. اینجوری هم مادرش و هم جفتش، کمتر آسیب میدیدن.
با دستی که سیگارش رو نگه داشته بود، لیوان ویسکی رو تکون داد و جرعهای ازش نوشید.
از طعم تلخ الکل، چهرهاش جمع شد و آهی کشید. سرش رو روی تیکه گاه صندلی گذاشت. کام عمیقی از سیگارش گرفت و بلافاصله از ویسکیش نوشید.
همین روال ادامه داشت، تا اینکه کم کم الکل به مغزش رسوخ کرد و تصاویر مبهمی از خاطرات تلخ سالهای گذشته، جلوی چشمهاش نقش بستن.
خاطراتی مثل جسد بی جون پدرش، گلدون شکستهی خونی که کنارش افتاده بود و چهرهی منحوس قاتلش!
سالی که پدر عزیزش و تنها تکیهگاهش رو از دست داد، یکی از افتضاح ترین سالهای زندگیش بود، که جونگکوک هیچوقت نتونست فراموشش کنه.
آخرین کام سیگارش رو محکمتر از قبل گرفت و دودش رو با خشم و خستگی بیرون داد. سیگار نصفهاش رو توی جا سیگاری چوبیش خاموش کرد و باقی موندهاش رو به جعبهاش برگردوند.
گرمش شده بود و توی اون کت و شلوار رسمی داشت خفه میشد. پس از جاش بلند شد و کت مشکی رنگش رو در آورد.
همون لحظه نگاهش به در مشکی رنگ اتاق خودش افتاد و با یاد آوری کسی که پشت اون درها نشسته بود، پلک چپش از عصبانیت بالا پرید.
مگه همه چی زیر سر پدر اون عوضی نبود؟
حالا چطور جونگکوک تحمل کرده بود که اون پسر پا به این خونه بزاره و بدتر از همه تو روی مادرش بایسته و باهاش بحث کنه؟
بدون درک موقعیت، قدمهای بلندش رو به سمت اتاقشون برداشت.
با رسیدن به اتاق، بدون فکر به اینکه شاید کسی پشت در نشسته باشه، در رو محکم باز کرد؛ که با شدت به کمر جیمین برخورد کرد و نفس پسر کوچیک تر لحظهای بند اومد و نالهای از سر درد کرد.
جونگکوک شوکه شده بود و همین باعث شده بود اثر الکل از سرش بپره و با نالهی پسر یکم عذاب وجدان بگیره. هرچی میگذشت بیشتر از قبل گند میزد و این داشت عصبیش میکرد.
جیمین با درد دستش رو روی کمرش گذاشت و با عصبانیت سمت آلفای تقریبا مست، برگشت و بهش توپید:
_چه خبرته وحشی؟
جونگکوک سعی کرد خودش رو کنترل کنه و دوباره از لحن طلبکار امگا، عصبی نشه. نگاهی به چشمهای خیس پسر کرد و نفس عمیقی کشید.
نزدیکش شد و کنارش زانو زد، تا بتونه کمرش رو ببینه.
_دستت رو بردار ببینم چی شدی.
جیمین دست آلفا رو کنار زد و با همون لحن گفت:
_نمیخواد. برو کنار!
جونگکوک بی اهمیت به جیمین، دستش رو محکم عقب داد و بلیزش رو بالا زد و با دقت به پهلوی سرخ شدهاش نگاه کرد.
کلافه نچی زیر لب زمزمه کرد و همونطور که از جاش بلند میشد گفت:
_چیزیت نشده، ولی الان میگم برات یخ بیارن.
جیمین آروم و بدون توجه به آلفا، از روی زمین بلند شد و به سمت تخت راه افتاد.
_نمیخوام! حالا هم از اینجا برو بیرون.
جونگکوک بازم اهمیتی بهش نداد و همونطور که چشمهاش رو میمالید، روی تخت نشست و درحالی که کراواتش رو باز میکرد، گفت:
_برای توی اتاق خودم بودن، از کسی اجازه نمیگیرم امگا.
جیمین عصبی، دور از جونگکوک روی تخت دراز کشید و گفت:
_منم نمیخوام اینجا کنار آلفایی باشم، که من رو تو این خراب شده زندانی کرده!
جونگکوک کروات و پیراهنش رو شلخته رو زمین انداخت و روی تخت، با بالا تنهی لخت دراز کشید.
دستش رو روی چشمهاش گذاشت و بی حوصله غرید:
_دهنت رو ببند امگا.
بغض بزرگی راه گلوی جیمین رو بست و اشک هاش به آرومی از چشمهاش سرا زیر شد. فین آرومی کرد و گفت:
_واقعا نمیفهمم چرا انقدر باهام بد رفتار میکنی آلفا!
جونگکوک پوزخندی زد و بدون اینکه دستش رو از روی چشماش برداره، گفت:
_واقعا نمیفهمی امگا؟ با کاری که بابات کرده توقعی داری چجوری باهات رفتار کنم؟
جیمین با گریه و خشم توی جاش نشست و به صورت مرد، که پشت دستهاش پنهان شده بود، نگاه کرد و با صدای بلند و عصبانیت داد زد:
_نه! من هیچ چیز فاکی رو نمیفهمم. من نمیدونم که چرا انقدر باهام افتضاح رفتار میکنی.
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐑𝐞𝐝 𝐖𝐢𝐧𝐞
Werewolf𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐦𝐲 𝐫𝐞𝐝 𝐰𝐢𝐧𝐞 ☀︎︎ 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 1*8, 𝐟𝐥𝐮𝐟𝐟, 𝐦𝐩𝐫𝐞𝐠, 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚, 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 𝐧𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 𝐭𝐚𝐞𝐠𝐢 𝐡𝐨𝐩𝐣𝐨𝐧𝐠 𝐚𝐭𝐞𝐞𝐳 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐧𝐢𝐧𝐚 ❥︎ 𝐄𝐥𝐠𝐚 جونگکوک...