***
با ضربهی محکمی که به کمرش خورد، با درد ناله کرد. پلکهای سنگینش رو از هم فاصله داد و بلافاصله موجی از درد توی تک تک سلولهاش پیچید.
چشمی چرخوندی و اطرافش رو بررسی کرد. دست و پا بسته، گوشهی یه انبار قدیمی افتاده بود و تنش گزگز میکرد. بوی نا و خاک مشامش رو پر کرده بود و سرش از استشمام اون مایع بیهوش کننده، داشت گیج میرفت.
با ضربهی محکمی که با چوب بیسبال به پهلوش خورد، فریادی از سرد درد کشید و ناله کرد که صدای خندهی چند مرد آلفا و قوی هیکل که بالای سرش ایستاده بودن، بلند شد.
لبهایش خشکش رو از هم فاصله داد و با صدای گرفتهاش لب زد:
_من...کجام؟
بلافاصله صدای پایی رو از بالای سرش احساس کرد و چیزی نگذشت که یکی از همون آلفاهای گنده، جلوش زانو زد. یقهی لباسش رو گرفت و تن دردمندش رو از زمین فاصله داد. لبخند چندشی روی صورت ترسناکش نشوند و توی صورتش غرید:
_به به، پس بلاخره شازده به هوش اومدن!
درد بدی توی پهلو و شکم جیمین پیچید که باعث شد اخم کنه. لبش رو گزید و دوباره پرسید:
_من...اینجا چیکار...چیکار میکنم...شما کی...آههه
با لگدی که به صورتش خورد حرفش نصفه موند و دهنش پر خون شد.
_زیادی داری زر زر میکنی کوچولو...ما اینجا به تو جواب پس نمیدیم.
بعد با ضرب جیمین رو روی زمین هل داد و خطاب به بقیه غرید:
_دوربینا آمادهاس؟
یکی از افرادش که پشت سر جیمین بود و نمیتونست صورتش رو ببینه گفت:
_بله قربان.
مرد از جاش بلند شد و همون طور که قلنج انگشتهاش رو میشکوند، گفت:
_وقتش یه حالی از جئون جونگکوک بگیریم.
و قبل از اینکه حرفش کامل تموم بشه، لگد محکمی به قفسهی سینهی پسر کوبید که نفسش رو بند آورد و پشت سر اون، باقی افرادش شروع به کتک زدن پسر بیچاره کردن.
بیرحمانه با چوب، لگد و مشتهای قویشون به بدن نحیف و صورت ظریفش میکوبیدن و اهمیتی به سر و صورت خونی پسر و خونی که ازش میرفت، نمیدادن!
جیمین درد رو توی نقطه به نقطهی بدنش احساس میکرد و دیگه به گریه افتاده بود. اشکهای شورش روی زخمهای تازهی صورتش میریختن و باعث سوزشش میشدن. قفسهی سینهاش و استخون دست و پاش درد میکرد و گوش تنش له شده و کوفته بود!
اما جیمین ذرهای به این دردها اهمیت نمیداد و با فقط سعی میکرد با حلقه کردن دستش دور شکمش از جنین کوچولوش محافظت کنه.
با احساس لغزش و خارج شدن لختههای خون بین پاهاش بند دلش پاره شد و با ضربهی محکمی که به گیجگاهش خورد، ازهوش رفت.
***
با عصبانیت دوباره لیست ویسکیهای پنجاه و سه درصدی که این ماه از کارخونهی مشروب سازی کیم خریده بود رو، بررسی کرد. اون هزار بطری ویسکی خریده بود ولی فقط نهصد و نودتا بطری براش فرستاده بودن و این داشت آلفا رو عصبی میکرد.
با کلافگی دستی تو موهاش کشید و بهمشون ریخت. این کمبود یعنی اینکه یا اون کارخونه سرش کلاه گذاشته بود، یا افرادش داشتن ازش دزدی میکردن و هیچکدومشون برای آلفا جانگ خوشایند نبود!
با صدای در چشم از برگههای روی میزش گرفت و سرش رو بلند کرد و با اخم گفت:
_بیا تو!
کمی بعد در باز شد و هونگجونگ با یه سینی که حاوی قهوه و بیسکوییت بود، وارد شد. با دیدن پریشونی آلفا، جلوی در ایستاد و گفت:
_آم مزاحم که نشدم؟
هوسوک نفس عمیقی از رایحهی موز جفتش کشید و چشمهاش رو بست. عجیب بود ولی الان احساس میکرد آروم تر شده. چشمهاش رو باز کرد و نگاه عمیقش رو به پسر داد و گفت:
_بیا داخل.
هونگجونگ در رو پشت سرش بست و کامل داخل رفت. سینی رو روی میز آلفا و با فاصله از برگهها گذاشت و خواست روی مبل اون سمت میز بشینه، که دستش توسط آلفا کشیده شد و به جای مبل، روی رونهای مرد جا گرفت. بلافاصله لپهاش گل انداخت و سرش رو گرفت پایین. هنوز به این کارهای آلفا عادت نکرده بود!
هوسوک همونطور که به نیم رخ پسر چشم دوخته بود، چندتا از موهاش رو از روی پیشونیش کنار زد و گفت:
_با من کاری داشتی؟
هونگجونگ خودش رو تو بغل آلفا جمع کرد و گفت:
_برای غذا پایین نیومدی، گفتم شاید گرسنه باشی.
هوسوک نگاهی به مارک خودش روی گردن پسر انداخت و با حس غروری که به گرگش دست داده بود، لبخند کوچیکی زد و گفت:
_چیز مهمی نیست. یکم توی حساب کتابهام به مشکل خوردم.
نفسهای گرم هوسوک درست روی گردن پسر رژه میرفت و حالش رو دگرگون میکرد. پس بی اختیار خودش رو جلو کشید و طوری که انگار حواسش به اسناد هوسوکه گفت:
_چیشده؟ بگو شاید بتونیم حلش کنیم.
هوسوک پوزخندی از دگرگونی پسر زد و از عمد دستش رو روی کمرش گذاشت و گفت:
_تعداد ویسکیهایی که تحویل گرفتیم با اونایی که سفارش دادیم یکی نیست.
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐑𝐞𝐝 𝐖𝐢𝐧𝐞
Werewolf𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐦𝐲 𝐫𝐞𝐝 𝐰𝐢𝐧𝐞 ☀︎︎ 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 1*8, 𝐟𝐥𝐮𝐟𝐟, 𝐦𝐩𝐫𝐞𝐠, 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚, 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 𝐧𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 𝐭𝐚𝐞𝐠𝐢 𝐡𝐨𝐩𝐣𝐨𝐧𝐠 𝐚𝐭𝐞𝐞𝐳 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐧𝐢𝐧𝐚 ❥︎ 𝐄𝐥𝐠𝐚 جونگکوک...