your lover is dead [SOPE]

88 9 2
                                    

آهنگ پیشنهادی این پارت out of hell از TalkinToys هست
لطفا حتما آهنگ رو پلی کنید
(همه آهنگایی که برا وانشات ها پیشنهاد میکنم تو چنلم هست اگه خواستین به اونجا هم سر بزنید :) meowrace )

اشکاش باعث می‌شد برخورد بیشتری با آدما داشته باشه
سرنوشت ها
دردها
شادی ها
غم ها و...

مرگهایی که هربار با برخورد کردن به چشم میدید
حتی دختر بچه ای که احتمال میداد بیش از پنج سالش نباشه تو سن ده سالگی دزدیده میشه و بهش تجاوز میشه و همونجا کام مرگ رو میچشه
کامی که اون بارها آرزو کرد خودش میچشید
ولی نمیتونست
دوس داشت فراموش میکرد
هر ثانیه از زندگیش
لحظه به لحظش

وقتی که به دنیا اومد و دست مادرش رو گرفت و مرگش رو دید
وقتی تو مدرسه دست تنها دوستش رو گرفت
وقتی تو دانشگاه دوست پسرش رو بوسید
حتی وقتی که اولین مسابقه‌ش رو برد و انگشتش به دست اهدا کننده جایزه خورد
میخواست همرو فراموش کنه
فراموش کنه چطور میمردن
چطور جلوش تکه تکه میشدن و ثانیه بعد داشتن بهش لبخند میزدن
اون از همه چیز متنفر بود
از اون لبخند ها

سعی کرد
تلاش کرد فرار کنه
از همه اون زندگی هایی که داشتن براش تلاش میکردن و نمیدونستن تا کمتر از پنج سال دیگه از بین میره
حتی تلاش کرد با یکی درموردش صحبت کنه
که خودشو نجات بده
از مرگی که در آینده‌ای نزدیک جلوش رو میگرفت
ولی ...همونجا درست تو اغوش شخص رو به روش بیهوش شد

اون سرنوشت رو میدید!!...

ولی نمیتونست صحبت کنه
فقط کافی بود یک کلمه درموردش از دهنش بیرون بیاد
همونجا وسط زمین و هوا از حال میرفت
بارها تلاش کرد
در موردش نوشت
ولی کلمه ها محو میشدن
زجه میزد
خودش رو تو اتاق حبس کرد
به خودش آسیب زد
تا وقتی که ...

اون اومد
دستهاش رو پوشوند، نبوسیدش، لمسش نکرد
فقط ...
بهش گوش کرد...
و هوسوک رو عاشق خودش کرد.به دردهاش گوش داد...
به اینکه چطور هربار وقتی میخواست تو خیابون راه بره مواظب باشه به کسی نخوره
تا...
تا نبینه که چطور یکی پس از دیگری جونشون رو تا پنج سال اینده از دست میدن
و قسمت بد ماجرا اینجا بود که ...
اکثر اونا سرنوشت تاریکی داشتن
هوسوک فقط نمیفهمید که چرا ...
که چرا باید اینجوری خلق میشد
مگه چه بدی کرده بود
هیچی
هوسوک هیچ خطایی نکرده یود
زندگیش از یه فرشته هم پاک تر بود

ولی انگار حتی اگه پاک ترین انسان هم باشی بازم ...
بازم چرخ و فلکی که اسمش روزگار بود قرار نبود جوری بچرخه که تو حالت تهوع نگیری
البته تا وقتی که یونگی نیومده بود
یونگی اومد
و دنیای سیاه شده توسط سرنوشت‌های تاریکش رو روشن کرد
رنگش کرد

جوری که وقتی هوسوک درون خودش فرو میرفت با زجه و فریاد ازش بیرون نمیومد
یونگی از هوسوک مراقبت میکرد
حواسش بود که تماسی با اون فرشته کوچولو نداشته باشه
هرچند که واقعا براش سخت بود
هوسوک هر چثدر مثل فرشته ها انسان پاکی بود ،به همون مقدار هم زیبا بود
جوری که یونگی مطمئن بود یه ربطی به نفرین هوسوک داره وگرنه اصلا نرمال نبود اون حجم از زیبایی که یونگی میدید

oneshot 👀Where stories live. Discover now